ایران پرسمان - هم میهن /متن پیش رو در هم میهن منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست
اینها را نوشتم که بگویم شاید ذرهای از حرفی که درباره سکوت نوشتهای را خبرنگارهای سراسر عالم هم تجربه کرده باشند، اما حرف و تجربه تو کجا و ما کجا.
امیر جدیدی-روزنامه نگار و عکاس| «تعجب نکنید اگر ما خبرنگاران پوشش اخبار را متوقف کردیم. به خدا قسم امروز از شدت گرسنگی نمیتوانستم از جا بلند شوم. هیچ غذایی نیست. حتی اگر کسی پولی هم داشته باشد، چیزی برای خرید در بازار پیدا نمیشود. همهی ما گرسنهایم. همهی ما داریم میمیریم». این چندخط که دل سنگ را هم آب میکند، یک خبرنگار فلسطینی ساکن غزه نوشته است. میخواهم از همین چند خط استفاده کنم و به رفیق نادیدهام آقای حجاج نامه بنویسم.
همکار گرامی جناب آقای «حجاج» سلام و علیکم. نمیدانم کلماتی که مینویسم در برابر رنج عظیمی که شما و هموطنانتان تحمل میکنید چقدر معنا دارند. اما چه کند بینوا ندارد بیش. امروز که نوشتهتان را خواندم، فرق شمای خبرنگار با باقی مردمان این جهان را به چشم دیدم و به جان نوشیدم. خدایناکرده قصد تخفیف دیگر مردمان این عالم را ندارم. اما میخواهم بگویم که شما چقدر کاردرست و کاربلد هستید که حتی با اینکه نای حرفزدن ندارید، میتوانید موقعیتی که درش گیر کردید را اینقدر ملموس و درست در چند خط بنویسید.
راستش با آنکه از عمق جانم غمگین شده بودم، به این فکر کردم که اگر انجمن روزنامهنگاران در و پیکری داشت، متن این توئیت را در کتابهای آموزش خبرنگاری چاپ میکرد و منبعد هر کس که قرار بود درس روزنامهنگاری بخواند را مجبور میکرد این چند خط را از حفظ کند. میدانم که برای یک خبرنگار، سکوت سختترین کار جهان است. ناتوانی در گفتنِ حقیقت، نفس آدمیزاد را بند میآورد، انگار تکهای از وجودت را میکنند و به جایی در ناکجا پرت میکنند. تازه این برای وقتی است که خبرنگار توان فیزیکی حرفزدن داشته باشد و به هر دلیلی نتواند.
اینها را نوشتم که بگویم شاید ذرهای از حرفی که درباره سکوت نوشتهای را خبرنگارهای سراسر عالم هم تجربه کرده باشند، اما حرف و تجربه تو کجا و ما کجا. آقای «حجاج» عزیز و دوستداشتنی با اینکه ندیدمتان ولی فروتنی و هوشمندیتان چنان به دلم نشسته که شیفتهتان شدهام. راستش از لحظه خواندن همان چند خط هی میخواهم بابت اینکه با شما همکارم به خودم ببالم و پزتان را به آن دوستان دکتر، مهندس و... بدهم و بگویم، ببینید فرق یک خبرنگار با باقی آدمهای یک مملکت چیست؟ میخواهم پزتان را بدهم و خودم و همکارانم را زیر سایه بالابلندتان بیاندازم، اما راستش را بخواهی رویم نمیشود.
رویم نمیشود که بابت همکار شما بودن پُز بدهم. اصلاً بگویم چه؟ بگویم من خبرنگاری هستم که نمیتواند درد و ظلمی که به دو میلیون نفر آدمیزاد میشود را به گوش باقی عالم برساند. اگر شما خبرنگاری، من کجای این جهانم؟ اصلاً بهنظرتان تقصیر ما نیست که گوش عالمی کَر شده است. آقای حجاج عزیز میدانم که احتمالاً تا الان دیگر نای سر تکاندادن هم ندارید. میدانم که گرسنهاید. رویم سیاه. میدانم که توان ندارید، باز هم رویم سیاه. اما برادرم، عزیزم، استادم، سکوتتان از هزار فریاد رساتر است.
بازار

