سه شنبه ۱۸ آذر ۱۴۰۴
اقتصاد روز

نقطه بی‌بازگشت

نقطه بی‌بازگشت
ایران پرسمان - روزنامه سازندگی /متن پیش رو در سازندگی منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست یک ‌سال از سقوط حکومت بشار اسد گذشت در سالگرد این اتفاق به چرایی و ...
  بزرگنمايي:

ایران پرسمان - روزنامه سازندگی /متن پیش رو در سازندگی منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست
یک ‌سال از سقوط حکومت بشار اسد گذشت در سالگرد این اتفاق به چرایی و چگونگی این موضوع پرداخته‌ایم
بازار
یک سال از سقوط حکومت بشار اسد گذشت. از روزی که دمشق برای نخستین‌بار پس از نیم ‌قرن از کنترل خاندان اسد بیرون رفت؛ روزی که بسیاری از سوری‌ها آن را نه جشن بلکه لحظه‌ای از بهت، اشک، حیرت و ترس توأمان توصیف می‌کنند. سقوط حکومت بشار اسد که سال‌ها نماد یک دولت موروثی و سخت‌جان بود، نه نتیجه یک نبرد برق‌آسا و نه حاصل یک کودتای کلاسیک؛ بلکه فروپاشی تدریجی حکومتی بود که سوریه را قلعه‌ای نفوذناپذیر می‌دانست اما از درون ریخت، از مردم دور شد و با واقعیت‌ها بیگانه. مسیری که بشار در دوره زمامداری خود طی کرد، تصمیم‌هایی که گرفت و تصمیم‌هایی که هرگز نگرفت؛ خطاهایی که هر روز بزرگ‌تر شدند و انزوایی که سرانجام حکومتش را بلعید، سوریه را به این نقطه رساند که وقتی یک تروریست شناخته شده، وارد کشور شد، کسی به مقابله با او نرفت. نیروها پشت حکومت را خالی کردند و مردم نظاره‌گر مردی مسلسل‌ به‌دست با شمایل یک تروریست بودند که پا به شهری تاریخی می‌گذارد بی‌آنکه کسی بخواهد با او مقابله کند.
روایت سقوط اسد بدون بازگشت به شخصیت او ناتمام است. بشار، برخلاف پدرش «حافظ»، سیاستمداری ساخته ‌شده در آتش نبود؛ فردی بود که ناگهانی و بدون آمادگی جایگزین برادر مقتولش شد. بسیاری از دیپلمات‌های اروپایی، سال‌های نخست ریاست‌جمهوری او را اینگونه توصیف می‌کنند که بشار فردی آرام، مؤدب، کم‌تجربه و به‌شدت وابسته به مشاورانی بود که بیش از آنکه قدرت را هدایت کند توسط آنها هدایت می‌شد. همین ویژگی بود که نقطه آغاز بسیاری از خطاهای او شد. او نه اهل اصلاح شد و نه صادقانه به سمت مصالحه حرکت کرد؛ نه قاطعیت حساب‌شده داشت و نه انعطاف به‌موقع. تصمیم‌هایش معمولاً دیر گرفته می‌شد یا غلط و این تأخیرهای پی‌درپی و ارزیابی‌های اشتباه، روند بحران را تشدید کرد.
آغاز ماجرا
ماجرا از رخدادهای 2011 در سوریه آغاز شد. اتفاقاتی که هنوز هم در ذهن مردم زنده است؛ لحظه‌ای که حکومت می‌توانست با حداقلی از گوش‌ دادن، عقب‌نشینی کنترل‌ شده‌ای از بخشی از قدرت داشته باشد و اصلاحات مؤثر و کم‌هزینه‌ای را رقم بزند و آینده متفاوتی را برای سوریه بسازد اما این فرصت از دست رفت و سوخت.
سال 2011 سوریه ناگهان وارد یک چالش شد. ماجرا با یک رخداد کوچک آغاز شد. چند نوجوان در حال و هوای بهار عربی در شهر درعا روی دیوار مدرسه نوشتند: «نوبت توست، دکتر». جمله‌ای که کنایه‌ای مستقیم به بشار اسد داشت. با بازداشت و شکنجه این نوجوانان، جرقه خشم عمومی زده شد. حکومت به‌جای آرام‌ کردن فضا، با گلوله و بازداشت پاسخ داد و همین برخورد خشونت‌آمیز باعث شد، اعتراض‌ها از یک مطالبه محدود محلی به موجی سراسری تبدیل شود. مردم در شهرهای مختلف خواهان پایان فساد، آزادی زندانیان و اصلاحات حداقلی بودند، اما اسد، کشور همه‌ چیز را به سرعت به سمت تقابل برد. در هفته‌ها و ماه‌های بعد، سرکوب مداوم، کشته ‌شدن معترضان در تشییع ‌جنازه‌ها و غلبه رویکرد قهری و امنیتی، باعث شد بحران از یک جنبش مدنی به یک بحران ملی و سپس به جنگ داخلی کشیده شود. بهار عربی نیز امید به تغییر را تقویت کرده بود و جامعه‌ای که سال‌ها زیر فشار بود، ناگهان احساس کرد اصلاحات از بالا ممکن نیست. پس دامنه اعتراضات را افزایش می‌داد. اشتباه استراتژیک حکومت در برخورد با نخستین اعتراض‌ها، کشور را به نقطه‌ای رساند که برگشت از آن تقریباً ناممکن شد. سقوط بشار در همان روزها زده شد. اگرچه تا سال 2024 رخ نداد و اسد بر اریکه قدرت تکیه زده بود.
تحلیلگران سیاسی و حتی برخی نخبگان سوری بارها اشاره کرده‌اند که در هفته‌های اول، اعتراضات خشونت‌آمیز نبود. خواسته‌ها عمدتاً در سطح آزادی‌های مدنی، پایان فساد اداری و کاهش برخوردها بود. پاسخ اسد اما چیز دیگری بود. تأخیر، انکار و سپس انتخاب سخت‌ترین گزینه؛ یعنی برخورد گسترده. این تصمیم اگرچه ممکن بود در کوتاه‌مدت اقتدار را حفظ کند اما در میان‌مدت آتش نارضایتی، خشم و بی‌اعتمادی را چنان تند کرد که خاموش ‌کردنش تقریباً ناممکن شد.
سقوط در ذهن
سال‌های بعد از 2011 خسارت‌های جنگ و مداخله بازیگران متعدد، سوریه را وارد چرخه‌ای پیچیده کرد. اما آنچه کمتر دیده شد، «فروپاشی روانی» مشروعیت اسد بود. مردم شاید در ظاهر کنترل دمشق را می‌دیدند اما در ذهن‌شان چیزی دیگر جریان داشت. این حکومت دیگر قادر به بازسازی رابطه با جامعه نبود. خطاهای ارتباطی اسد شدت این فروپاشی را دوچندان کرد. سخنرانی‌هایش سرد، سطحی و فاقد درک اجتماعی بود. او هرگز نتوانست لحنی بیابد که مردم را قانع کند که او درد آنان را می‌فهمد یا حداقل به آن توجه دارد. از نگاه بسیاری از سوری‌ها، او در کاخی دورافتاده و جدا از واقعیت زندگی می‌کرد؛ این احساس بیگانگی، اگرچه آهسته اما مستمر، ستون مشروعیت را خورد.
سقوط اقتصادی، موتور اصلی سرعت گرفتن فروپاشی بود. در دهه آخر حکومت، ارزش پول ملی کم و کمتر می‌شد. انفجار تورم، فروپاشی زیرساخت‌ها، فساد در سطوح بالا و شبکه‌ای از رانت‌های خانوادگی، کشور را به نقطه‌ای رساند که مردم در دمشق، حمص و لاذقیه به‌ویژه مناطق سنتاً طرفدار حکومت به صف معترضان اقتصادی پیوستند. این لحظات برای حکومت اسد، هشدارهای جدی بود. اما باز هم هیچ اصلاح واقعی رخ نداد. او نه تیم اقتصادی شایسته داشت، نه برنامه بلندمدت، نه توان مبارزه با فساد داخلی. این روند، طبقه متوسط سوریه را نابود کرد؛ طبقه‌ای که ستون ثبات هر کشور است. وقتی این طبقه سقوط کرد، ستون اصلی حکومت هم شکست.
یکی از عوامل کمتر دیده ‌شده در سقوط اسد، ریزش درونی حلقه قدرت بود. طی سال‌های پایانی، شکاف بین فرماندهان نظامی، خاندان‌های اقتصادی و حتی برخی مدیران اجرایی عمیق شد. بسیاری از آنان یا کنار کشیدند، یا بی‌صدا از کشور خارج شدند، یا به‌طور پنهان به فکر دوره پسا اسد افتادند. این شکاف سبب شد که حکومت از درون فلج شود. در ماه‌های آخر، حتی برخی مدیران او در برابر اجرای دستورات تردید داشتند؛ نه از سر نافرمانی سیاسی بلکه از سردرگمی و بی‌اعتمادی. لحظه‌به‌لحظه بر حکومت آشکار شد که «توان اجرایی» در حال ذوب ‌شدن است.
زمان همیشه به ‌نفع نیست
یکی از خطاهای مقامات این است که فکر می‌کنند «زمان، مخالفان را خسته می‌کند». چنین نیست. زمان، باعث انباشت اعتراضات می‌شود. اسد نیز گرفتار همین توهم بود و فکر می‌کرد با مرور زمان، مخالفانش خسته می‌شوند و رها می‌کنند و می‌روند پی کار خود. او گمان می‌کرد اگر بماند، اگر مقابله کند، اگر هیچ‌ چیز را تغییر ندهد، در آخر این دیگران هستند که فرسوده می‌شوند و تنها او‌ست که باقی می‌ماند. اما وضعیت سوریه وارونه شد. زمان، مردم را خسته نکرد. مردم بی‌انگیزه شدند. در مقابل نیروی خارجی بی‌دفاع شدند و برایشان مهم نبود افراد دیگری که جای اسد آمدند، چه کسانی هستند و خواهند بود. می‌خواستند فقط اسد نباشد. زمان حتی مخالفان را پراکنده نکرد؛بلکه ساختار اداری دولت و حکومت اسد را از کار انداخت. ساختاری که سالیان متمادی شکل گرفته بود. زمان حتی، مشروعیت را برای بشار بازسازی نکرد بلکه آن را مانند آئینه‌ای که ترک برمی‌دارد و می‌شکند، آرام‌آرام تکه‌تکه کرد. او تصور می‌کرد بحران یک منحنی نزولی دارد و روزی آرام می‌شود. اما بحران سوریه به‌جای کاهش، عمیق‌تر و چندلایه‌تر شد.
به همین خاطر وقایع ماه‌های پایانی پیش از سقوط از نظر سرعت ظاهری ناگهانی بود. خودروهای تروریست‌ها یک به یک و شهر به شهر جلو می‌آمدند اما کسی آنها را متوقف نمی‌کرد. کسی با آنها مقابله نمی‌کرد. بعد مناطق نزدیک به کاخ ریاست‌جمهوری دچار ناامنی شدند. نیروهای امنیتی از کنترل اوضاع عاجز ماندند؛ نه به این دلیل که نمی‌خواستند بلکه چون دیگر ظرفیت و اعتماد لازم را نداشتند. در روزهای منتهی به سقوط، نشانه‌ها واضح بود. ریزش درون حکومت، بی‌پناهی سیاسی و ناتوانی در پاسخگویی. سقوط واقعی، پیش از سقوط رسمی رخ داده بود.
برای میلیون‌ها سوری، سقوط حکومت اسد نه یک جشن پیروزی و نه یک سوگواری بلکه ترکیبی عمیق از احساسات متناقض بود. آنها هم نگران بودند و هم خوشحال. نگران بودند که تروریستی که با نام جولانی و احمد الشرع می‌آید، کیست و خوشحال بودند که اسد پایان یافته است.
احمد الشرع که در دمشق مستقر شد، نه کاریزما دارد، نه پایگاه واحد و نه توان یکپارچه‌سازی واقعی کشور. تمام جهان او را به‌عنوان یک تروریست می‌شناخت. خود او نیز در ابتدا اصراری بر تغییر شمایلش از یک تروریست به یک فاتح نداشت. نیروی تروریستی با‌سابقه که در القاعده و داعش حضور داشت و آمریکا برای سرش، جایزه هنگفتی گذاشته بود اما حالا با اتکا بر سرویس‌های امنیتی و نظامی ترکیه و آمریکا، بدون ترس، سوریه را در دست گرفته بود. برای تحلیلگران دیگر تردیدی وجود ندارد که در سقوط حکومت اسد، هم توطئه نقش داشت، هم دخالت قدرت‌های خارجی و هم خطاهای بزرگ اسد؛ خطاهایی که سال‌ها روی هم تلنبار شده بودند.
اکنون که یک سال از سقوط اسد گذشته، سوریه همچنان در مرحله‌ای مبهم و دشوار قرار دارد. مردم نسبت به احمد الشرع با تردید نگاه می‌کنند؛ چون روشن نیست او چه برنامه‌ای دارد و چه ظرفیتی برای مدیریت کشوری این‌چنین آسیب‌دیده خواهد داشت. گذشته او و نقش نظامی‌اش و رفتارهای سال‌های قبل، اعتماد عمومی را محدود کرده اما ممکن است برای بخشی از مردم سوریه، همین که سایه سنگین حکومت موروثی اسد کنار رفته، کافی باشد.
بشار کجاست؟
در یک سال گذشته که تصویر واقعی بشار اسد از جهان حذف شده؛ نه عکس جدیدی از او منتشر شده، نه یک فیلم خام و نه حتی حضوری سایه‌وار در مراسمی. همان زمان با یک پرواز شبانه و مستقیم به روسیه رفت. به کشوری که بیشترین حمایت‌ها را از او داشت. برخی می‌گویند در ویلایی نظامی در حومه مسکو نگهداری می‌شود، بعضی دیگر از منطقه‌ای در قفقاز حرف می‌زنند. اما هیچ‌کدام سندی ندارند. اوایل خبرهایی درباره بیماری همسرش، اسماء، منتشر می‌شد؛ خبرهایی که می‌گفت، او درخواست کرده برای درمان به لندن برود. این خبرها اما خیلی ‌زود خاموش شدند. هیچ‌کس نمی‌داند اسماء کجاست، چه می‌کند، حالش چگونه است. این‌ هم بخشی از همان سکوت سنگین است.
با این حال در نبود تصویر واقعی از اسد، جوانان در شبکه‌های اجتماعی به‌واسطه دستیابی به هوش مصنوعی دست‌ به‌کار شده‌اند. ویدئوهایی از بشار در موقعیت‌های مختلف ساخته‌اند. بشار مصنوعی می‌خندد، پلی‌استیشن بازی می‌کند، برای دوربین دست تکان می‌دهد، حتی در نسخه‌های فانتزی‌تر چای می‌ریزد و در روسیه به اسکی می‌رود. اما همه اینها فیک است، تقلید باکیفیتی از کسی که اکنون از جهان واقعی ناپدید شده. انگار تنها «نسخه قابل مشاهده» او همین بشارِ ساخته ‌شده به‌وسیله الگوریتم‌هاست.
اما او کجاست؟ پرسشی که هرچه می‌گذرد، سنگین‌تر می‌شود. ماجرا این است کسی که زمانی هر ساعت زندگی مردم سوریه را مدیریت می‌کرد، امروز خودش به روایتی مبهم تبدیل شده؛ روایتی که دیگران آن را می‌نویسند، نه خودش. اگر چیزی از شخصیت او در سال‌های حکومتش فهمیده باشیم، می‌توان حدس زد که این روزها، گرفتار ترکیبی از انکار و حیرت است. مردی که عادت داشت، بحران را با گذشت زمان «حل‌شده» تصور کند حالا در برابر بحرانی شخصی قرار گرفته که نمی‌داند چه باید بکند و وضعیتش تا کی برقرار است. او احتمالاً هنوز با خودش کلنجار می‌رود که چه شد؟ کجا اشتباه کرد؟ چطور کشوری که او اداره می‌کرد، از دستش در رفت؟ و شاید از همه سنگین‌تر اینکه چرا هیچ‌کس برای دفاع از او برنخاست؟ شاید تلخ‌ترین فکر این روزها، در یک ‌سالگی سقوط سوریه، این باشد که نسخه‌های مصنوعی‌ خودش را در اینترنت ببیند. این ‌هم طنزی تلخ و بی‌رحم است که هوش مصنوعی، او را قابل تحمل کرده است. مردمی که از او روی برگردانده بودند امروز چهره جعلی او را قابل تحمل می‌دانند. شاید زمانه او تمام شده باشد اما پرسش درباره مکان و ذهنیت او هنوز بی‌پاسخ مانده است. بشار اسد کجاست؟ در یک اتاق سرد در روسیه؟ در شهری بی‌نام؟ یا در ذهن خودش، میان نسخه‌ای که می‌خواست باشد و مردی که شد؟


نظرات شما