معرفی کتاب «کافکا در کرانه»؛ اثری محبوب برای دوستداران ادبیات ژاپن
خردنامه
بزرگنمايي:
ایران پرسمان - آخرین خبر / کتاب کافکا در کرانه رمانی از نویسنده ژاپنی، هاروکی موراکامی است که اولین بار در سال 2002 به ژاپنی و در سال 2005 به انگلیسی منتشر شد. این رمان در فهرست ده کتاب برتر سال 2005 نشریه نیویورکر قرار گرفته است.
کازوئو ایشیگورو، برنده جایزه بوکر و همچنین برنده نوبل ادبیات 2017 درباره هاروکی موراکامی میگوید:
او دو سبک متمایز دارد: از یک سو سبک غریب و آشوبگرایانه و از سوی دیگر شیوه مالیخولیایی بسیار کنترلشده.
مهدی غبرائی در مقدمه کتاب کافکا در کرانه اشاره میکند که جانمایه بزرگ داستانهای موراکامی فقدان است، اما او از مشخص کردن منبع آن سر باز میزند. موراکامی خود در این زمینه چنین میگوید:
این راز است. راستش نمیدانم این حس فقدان از کجا میآید. شاید بگویید باشد، خیلی چیزها را به عمرم از دست دادهام. مثلا دارم پیر میشوم و روز به روز از عمرم میکاهد. مدام وقت و امکاناتم را از دست میدهم. جوانی و جنبوجوش رفته – یعنی به یک معنا همه چیز. گاه حیرانم که در پی چیستم. فضای اسرارآمیز خاص خودم را در درونم دارم. این فضای تاریکی است. این پایگاهی است که هنگام نوشتن پا به آن میگذارم. این درِ مخصوصی برای من است. اشیای این فضا شاید همان چیزهایی باشد که در راه از دست دادهام. نمیدانم. لابد این یک جور ماتم است.
موراکامی هنگام نوشتن کتاب کافکا در کرانه شبها سرگرم ترجمه ژاپنی تازهای از رمان ناتور دشت از سلینجر بود و میتوان رد پای هولدن کالفیلد (شخصیت اصلی کتاب ناتور دشت) را در شخصیت کافکا تامورا (شخصیت اصلی کتاب کافکا در کرانه) در بیاعتمادی به بزرگسالان درباره دروغهای زندگی و آگاهی لطیفش جست.
بعد از مقدمه مترجم، متن مصاحبهای کوتاه با موراکامی در مورد کتاب کافکا در کرانه آمده است. در آن نویسنده به چند سوال پاسخ میدهد که یکی از این سوالها در مورد سبک خیالگونه و رویاوار کارهای اوست. جواب موراکامی به این سوال خواندنی است:
برای من رماننویسی مثل خواب دیدن است. نوشتن رمان به من اجازه میدهد که در بیداری و بهعمد خواب ببینم. امروز میتوانم به رویای دیروز ادامه دهم، کاری که معمولا کسی در زندگی روزمره نمیکند. همچنین راهی است برای فرو رفتن به عمق آگاهی من. پس هنگامی که آن را رویاوار ببینم، خیالگونه نیست. از نظر من رویاواری خیلی واقعی است.
داستان کتاب کافکا در کرانه
در این کتاب خواندنی که سراسر معماست و اتفاقات عجیب در آن فراوان است، با دو داستان به ظاهر بیربط به همدیگر که به موازات هم جلو میروند و دو شخصیت اصلی روبهرو هستیم: کافکا تامورا و ساتورو ناکاتا
فصلهای فردِ کتاب، داستان کافکا تامورا (که اسم اصلی او را نمیدانیم) است. زاویه دید این فصلها اول شخص و از زبان خود کافکا بیان میشود. او پسری 15 ساله و کتابخوان است که تصمیم خودش را گرفته و میخواهد از خانه فرار کند. همراه پدر مجسمهساز خود زندگی میکند. مادر و خواهر بزرگترش هنگامی که او 4 سال داشت از زندگی آنها بیرون رفتند و یکی از دلایل فرار کافکا از خانه این است که مادر و خواهرش را پیدا کند. دلیل دیگر فرار کافکا از خانه، نفرین پدرش است. (برای فاش نشدن داستان کتاب به این نفرین اشاره نخواهیم کرد.)
کافکا تامورا در قسمتی از متن کتاب در مورد خودش چنین میگوید:
طبعاً من هیچ دوست و رفیقی ندارم. دیواری دورم کشیدهام و نمیگذارم کسی وارد آن شود و خودم هم سعی نمیکنم از آن بیرون بروم. کی همچو آدمی را دوست دارد؟ همه از دور مرا میپایند. شاید از من بدشان بیاید، یا حتی از من بترسند، اما خوشحالم که کسی مزاحمم نمیشود. چون هزارتا کار دیگر برای خودم تراشیدهام از جمله اینکه قسمتی از وقت فراغتم را صرف بلعیدن کتابهای کتابخانه مدرسه میکنم.
کافکا تامورا در کنار خودش یک شخصیت خیالی هم دارد. چیزی در کتاب تحت عنوان پسر زاغینام از آن یاد میشود. این پسر زاغینام شاید وجدان او باشد، شاید قسمتی از شخصیت او در جهان موازی باشد و یا شاید چیز دیگری باشد. (مفاهیم در این کتاب باز هستند و مخاطب میتواند آزادانه از آن برداشت کند.) در جاهای مختلف و حساس کتاب گفتوگویی میان کافکا و پسر زاغینام وجود دارد که توجه به آنها یکی از کلیدهای فهم بهتر کتاب است.
در ادامه کافکا وسایل لازم را جم میکند و از خانه خارج میشود. به شهر دیگری میرود و داستان وقتی شکل جدی به خود میگیرد که کافکا در یک معبد، غرق شده در خون بیدار میشود و…
فصلهای زوج داستان ناکاتا است. این فصلها به صورت دانای کل و یا سوم شخص روایت میشود و تعریف یک حادثه عجیب در گذشته شروع میشود. حادثه تپه کاسه برنج!
در یک گردش دستهجمعی دانشآموزان مدرسه، هنگامی که بچهها به همراه معلم خود به تپهای رفته و به دنبال قارچ هستند، ناگهان همهی دانشآموزان از هوش میروند. اما مثل اینکه مشکلی پیش نمیآید و بچهها پس از مدتی به حالت عادی خود برمیگردند و جالب اینکه هیچچیز در مورد این اتفاق را نیز به یاد ندارند. همه به هوش میآیند به جز ناکاتا.
آموزگار مسئول کلاس در قسمتی از کتاب چنین میگوید:
به طرفشان دویدم و بچههایی را که به زمین افتاده بودند بلند کردم. تنشان نرم بود، مثل پلاستیکی که در آفتاب گذاشته باشند. مثل پوسته تو خالی بودند. انگار تمام نیروی تنشان کشیده شده باشد. اما تنفسشان عادی بود. نبضشان هم همین طور و هیچ کدام تب نداشتند. آرام آرام بودند و اصلا هیچ جور دردی نداشتند. چیزهایی مثل زنبورگزیدگی یا مارگزیدگی را منتفی دانستم. بچهها فقط بیهوش شده بودند.
عجیبترین چیز چشمهاشان بود. بدنشان چنان سست بود که انگار به حال اغما رفته بودند، اما چشمهاشان باز بود، انگار به چیزی زل زده باشند. گهگاه پلک میزند، چنانکه به نظر نمیرسید خواب باشند. چشمهاشان آهسته در حدقه میچرخید، انگار چیز دوردستی را در افق میپایند. چشمها هشیار به نظر میرسیدند. اما عملا به چیزی نگاه نمیکردند، یا دستکن به چیزی که من بتوانم ببینم. چند بار جلو صورتشان دست تکان دادم، اما واکنشی ندیدم.
پس از چند هفته ناکاتا هم به هوش میآید. با این تفاوت که او هوش خود را از دست داده ولی میتواند با گربهها صحبت کند. همین توانایی باعث میشود ناکاتا به جستجوی گربههای گمشده مشغول شود و با جانی واکر برخورد کند. این حادثه باعث شده که ناکاتا تواناییهای دیگری هم داشته باشد. چیزی شبیه الهامات که به او میگوید چه کاری انجام دهد، به کجا برود و یا منتظر چه چیزی باشد.
در ادامه کتاب کافکا در کرانه با اینکه کافکا و ناکاتا هیچوقت همدیگر را ملاقات نمیکند اما داستانهای این دو شخصیت به هم میرسند و یکدیگر را تکمیل میکنند. هرچند که هیچوقت این دو داستان از هم جدا نبوده و از همان ابتدا مکمل همدیگر بودند.
درباره کتاب کافکا در کرانه
به احتمال زیاد بعد از خواندن این کتاب گیج خواهید بود و سوالهایی زیادی خواهید داشت. اما باید بدانید که این مشکل برای خوانندگان کتاب در سراسر دنیا پیش آمده است. جالب است بدانید ناشر ژاپنی کتاب، برای این رمان سایتی درست کرده تا در فهم کتاب به خوانندگان کمک کند. موراکامی در مورد این سایت و در مورد رمانش میگوید:
در این سایت ظرف سه ماه 8000 پرسش از خوانندگان به دستم رسید و شخصا به بیش از 1200تاشان پاسخ دادم. وقت زیادی گرفت، اما واقعا برایم لذتبخش بود. نتیجه این تبادل نظر برای من این بود که کلید فهم رمان در چندبار خواندن آن است. این شاید یکجور خودپسندی به نظر برسد، اما حقیقت دارد. میدانم مردم گرفتارند – و تازه بسته به آن است که دلشان بخواهد – اما اگر کسی وقت داشته باشد، پیشنهاد میکنم رمان را بیش از یک بار بخواند. در بارِ دومِ خواندن خیلی چیزها روشن میشود. البته من هنگام بازنویسی بارها آن را خواندهام و هر بار نمنمک اما به طور قطع همه چیز برایم روشنتر شد.
مفاهیم، استعارهها، اسطورههای یونانی، تشبیهها، علایق نویسنده به گربه، موسیقی و مطالب زیاد دیگری در این کتاب وجود دارد که آن را به اثری خواندنی اما مشکل برای درک کردن تبدیل کرده است.
متن کتاب کافکا در کرانه ساده و روان و سرشار از زیبایی و توصیفهای خواندنی است اما اگر به همین مطالب ساده به اندازه کافی دقت نداشته باشیم و فقط به زیباییهای متن توجه کنیم، در نهایت، انبوهی سوال خواهیم داشت. هنگام خواندن کتاب باید به همهچیز دقت کرد و از هیچ موضوعی به سادگی عبور نکرد. پیشنهاد ما این است که اگر میخواهید آثار موراکامی را بخوانید، با کتاب کافکا در کرانه شروع نکنید. شاید خواندن داستانهای کوتاه موراکامی در مرحله اول مفیدتر باشد.
اگر با ایده جهانهای موازی آشنا باشید و یا مثلا سریال Lost را دیده باشید، فهم این کتاب و ارتباط برقرار کردن بین مطالب آن برای شما آسانتر خواهد بود. هرچند که اگر با دقت کتاب را بخوانید با فهمیدن آن به مشکل نخواهید خورد.
کتاب موضوعات جذاب کم نداشت – سیر تحول درونی کافکا گرفته، زندگی کردن سائهکی در خاطرات، روشنفکریهای اوشیما، صحبت درباره موسیقی و گربهها، اشاره به افسانههای یونان باستان، اشاره به مفهوم زمان و دنیای خیالی دیگر و… از این جملهاند – اما یک موضوع جالب دیگر که در سراسر کتاب دیده میشود این است که موراکامی به طور قطع به هیچ سوال مهمی جواب نمیدهد و همهچیز را به خواننده واگذار میکند. هرچقدر که از کتاب سوال کنید، همان میزان به شما جواب خواهد داد.
در آخر باید اشاره کنم با اینکه در سراسر کتاب سانسور وجود داشت اما ترجمه مهدی غبرائی، مانند دیگر ترجمههای او از هاروکی موراکامی یک ترجمه خوب و روان بود. پیشنهاد میکنم اگر از موراکامی چند کتاب خواندهاید و با سبک نوشتن او آشنا هستید، حتما کتاب کافکا در کرانه را که به اعتقاد بسیارانی بهترین و کاملترین رمان او نیز هست، بخوانید.
لینک کوتاه:
https://www.iranporseman.ir/Fa/News/377200/