ایران پرسمان - وینش/بازماندهی روز سومین رمان کازوئو ایشی گورو نویسندهی انگلیسی-ژاپنی است که در سال 1989 موفق شده جایزهی بوکر را از آن نویسندهاش کند. این کتاب با ترجمهی نجف دریابندری توسط نشر کارنامه در ذهن و ضمیر اهل ادبیات ایران ثبت شده است. زبان متکلف رمان احتمالاً مهمترین چالش ترجمهاش به زبانهای دیگر بوده که نجف دریابندری تصمیم گرفت برای برگردان انگلیسی متکلف این پیشخدمت قصرهای اشرافی، از نثر قاجاری برای ترجمه کلام او استفاده کند.
پاییز سال 1396 بعد از اعلام برندهی نوبل ادبیات بود که به کتابفروشی سر زدم. اسمی که اعلام شده بود، یعنی کازوئو ایشی گورو، برایم تازگی داشت. آشنایی من با ادبیات آسیای شرقی محدود بود به یکی دو مورد رمانهایی که از بین کتابهای قدیمی مادرم پیدا کرده بودم و همان هم به نظرم زیاد بود؛ چون اسامی نویسندهها در ذهنم نمیماند و خط روایی داستانها را گم میکردم. شاید به همین دلیل برنده شدن فردی با نامی ژاپنی برایم عجیب بود. آن سال زمزمهای بود مبنی بر آنکه شاید میلان کوندرا نوبل ادبیات را ببرد. من که به تازگی خواندن مجموعه مقالاتی دربارهی ادبیات را از کوندرا تمام کرده بودم، با آن زمزمه همراه بودم: «کوندرا باید ببرد». همین هم شد که با بیمیلی آمیخته به حرص به کتابفروش گفتم: «دیدید نوبل ادبیات امسال به ایشیگورو رسید؟». فروشنده با تعجب سر بلند کرد و گفت: «حقش بود» و بعد که حیرت من را دید ادامه داد: «حتماً کتابهایش را نخواندهاید، با بازمانده روز شروع کنید. و حتماً ترجمهی نجف دریابندری را بخوانید تا اعجاز زبان و ترجمه را بفهمید. تصور کنید یک نفر قصهای از زبان یک پیشخدمت عصاقورت دادهی انگلیسی با زبانی سخت و سنگین تعریف کند، و یک نفر دیگر آنقدر مهارت داشته باشد که آن زبان را کامل به فارسی برگرداند. بازماندهی روز را بخوانید. یک نسخه از آن هست ولی این یکی را نمیفروشم. سفارش میدهم، چند روز دیگر سر بزنید».
اگر بگویم وصف شخصیت اول آن رمان، پیشخدمت عصاقورت داده و متلکف انگلیسی بود که مرا به خواندن این کتاب علاقهمند کرد، بیراه نیست. من مشابه این شخصیت و حالات و روحیات آن پیشخدمتها را در یکی از سریالهای کلاسیک انگلیسی دیده بودم. توصیف مختصری که دربارهی شخصیت اول رمان شنیدم مرا به یاد آقای کارسون سریال Downton Abbey میانداخت. مردی که سالهای عمرش را با تلاش و علاقهای غیرقابل وصف وقف خدمت به سه نسل از یک خانوادهی اشرافی انگلیسی میکند، طوری که در طول سریال بارها حس میکنید و از زبان دیگر شخصیتها میشنوید که او دیگر عضو خانواده است نه فقط پیشخدمت آن.
شخصیتپردازی، کلام و رفتار آقای کارسونِ دانتونابی برایم جالب بود؛ و معتقد بودم آن سریال را باید به زبان اصلی با همان لهجهی بریتانیایی شخصیتهایش دید تا حق مطلب ادا شود. ترجمه به فارسی یا شاید به هر زبان دیگر، احتمالاً از لطف ماجرا خواهد کاست. حالا فروشندهی کتابفروشی به من میگفت شخصیت اصلی رمان بازماندهی روز، پیشخدمتی انگلیسی است و ترجمهی خوبی هم از کتاب ارائه شده است، پس نباید صبر میکردم. خواندن خود رمان یک طرف قضیه بود و کنجکاوی برای ترجمهی آن طرف دیگر. باید میفهمیدم رفتار و گفتار یکی از آن پیشخدمتهای جاافتادهی عصاقورتداده چطور در قالب کلمات فارسی نشسته است؟
رمان بازمانده روز سرگذشت مردی است به نام استیونز که بیش از سی سال در خانهی یکی از اشراف انگلستان به نام لرد دارلینگتن پیشخدمت بوده است. سالها گذشته است، لرد دارلینگتون از دنیا رفته و عمارت اشرافی اکنون اربابی آمریکایی دارد که استیونز را دعوت میکند که با شوخطبعی به مسائل نگاه کند و زندگی را سخت نگیرد. او را به سفر میفرستد و استیونز خاطراتش را به صورت یادداشتهایی از یک سفر ششروزه به غرب انگلستان برای ما نقل میکند. «لحن غالب رمان بازماندهی روز لحن رسمی و مضحک پیشخدمتی است که یک عمر ناچار بوده است در دایرهی زبان خشک و بیجانی که بیرون رفتن از آن در حد او نیست، حرف بزند. میتوان گفت که سراسر این داستان، سلسلهی بیپایانی است از کلیشههای فرسودهی زبانِ نوکرمآب و اداری انگلیسی؛ اما استیونز میتواند با همین زبان بیجان نه تنها سرگذشت خود را به رشتهی تحریر بکشد، بلکه تصویرهای ظریف و زیبایی هم از چهره و کلاً آدمهای داستان و صحنههای زندگی آنها و کشمکشهای تاریخی و از مناظر بزرگ طبیعت در انگلستان ترسیم کند»[1].
من از تماشای سریال دانتونابی و از طریق شخصیت آقای کارسون فهمیده بودم که تشخص اگر بارزترین جنبهی شخصیت یک سرپیشخدمت انگلیسی نباشد، قطعاً یکی از مهمترینهاست. دنیای افرادی مثل آقای کارسون سریال و آقای استیونز رمان صرف حفاظت از سنتهای اشرافی بعضاً فرسودهی اربابان انگلیسی میشود. آنها تشخص اربابان را تحسین میکنند و تلاششان برای حفظ تشخص خودشان هم در آن راستاست که شایستهی خدمت در آن خانههای اشرافی باشند. هم سریال و هم رمان به خوبی نشان میدهند که دنیای اشرافیت انگلیسی در دهههای ابتدایی قرن بیستم و پس از آن تا پس از جنگ جهانی دوم، رفته رفته دچار تحول و حتی فروپاشی شده است. تغییر در چنان ساختار سنتزدهای امری ناگزیر بوده است؛ اما حتی اگر اربابها تغییر کنند، املاک فروخته یا کوچک شود، نیازی به آن همه خدمه نباشد و همه بخواهند از آن سنتهای دستوپاگیر کمی فاصله بگیرند، پیشخدمتهای خوگرفته به تشخص و روابط اربابی چه کنند؟ عمر و حرفهی آنها صرف حفاظت از همان ساختار و سنتها شده است.
در رمان بازمانده روز تشخص است که از استیونز یک «سرپیشخدمت ممتاز» در سالهای رونق خانهی اشرافی ساخته و در رفتار و گفتار او متبلور شده است. او برای حفاظت از هویتش، پیوسته حس تشخص درونی و بیرونی را حفظ میکند. همین موضوع زمانی که ارباب جدید از او میخواهد شوخطبع باشد به چالش بزرگی تبدیل میشود. دریابندری در مقدمهی رمان مینویسد: «راز این کار را باید در حس شوخی نویسنده جستوجو کرد. در واقع نویسنده همهجا پشت سر راوی ایستاده است و او را مانند عروسک خیمهشببازی به حرف زدن وا میدارد. برای درک و دریافت زبان این رمان هم نظیر این نکته را در نظر داشته باشیم؛ این کلیشههای مستعمل و مکرر، زبان نویسنده – یا مترجم – داستان نیست. اینها زبان راوی داستان است، که جز این نمیتواند حرف بزند، زیرا که زندگی او هم چیزی جز تکرار یک مشت کلیشهی فرسوده نیست، زندانی است که استیونز آن را در عین زندگی تصور میکند و شرایط بزرگی خود را در آن میبیند که بتواند از حدود آن – آنچه به اصطلاح خود تشخص و متانت مینامد – بیرون نرود. حاصل این تلاش کمیک و در عین حال تراژیک همان چیزی است که در پایان روز برای استیونز باز میماند».
اهمیت کار نجف دریابندری در ترجمهی این رمان، برگرداندن آن زبان سخت و متکلف به فارسی است. خود او هم درآوردن زبان رمان به فارسی را آسان نمیدیده است. مشکل در واقع پیدا کردن «صدایی» بوده که بتواند جانشین صدای راوی داستان شود و مترجم زود به این نتیجه میرسد که چیزی بسیار نزدیک به این صدا در لابلای سفرنامهها و خاطرات و مکاتبات دورهی قاجار به گوش میرسد. آنچه از زبان ارباب و نوکرها و پیشخدمتهای آن دوره در خاطر مانده است، کلید حل معمای ترجمه بوده است. آن زبان که سفرنامهنویسان و وقایعنگاران دورهی قاجار آن را برای شرح زندگی و توصیف محیط اطرافشان بکار بردند و ما از خلال آن ما خاطرات اعتمادالسلطنه و حاج سیاح را خواندیم، توانست به کار برگرداندن زبان شخصیتی بیاید که سرگذشت خود را نقل میکند و توصیفهایی نیز از وضعیت سیاسی و طبیعت انگلستان ارائه میدهد.
مترجم مینویسد: «همین که این صدا پیدا شد، روند ترجمه نه تنها به آسانی پیش رفت که باید بگویم دنبال کردن آن بسیار لذتبخش شد». گذشته از زبان فراموششدهی قاجاری زبان عادی امروز ما هم پر از عباراتی مثل «نسبت به فلان کار اقدام میکنیم» یا «به انجام آن مبادرت میورزیم» یا «تعجیل روا نمیداریم» یا «آن را به عهدهی دیگری محول میکنیم» است که به ویژه در مکاتبات اداری و رسمی کاربرد دارد. اینها و صدها عبارت دیگر آن طور که دریابندری مینویسد به نظر بسیاری از ما مشتی «خرتوپرت» کهنه و فرسوده است که باید دور ریخته شود؛ اما اگر نویسندهای برای این خرتوپرتها مصرف تازهای پیدا کند، آنها ممکن است جان تازهای بگیرند و به صورت مصالح نو در ساختمان یک داستان بکار روند. میتوان گفت مترجم هم با اتخاذ زبان قاجاری، اصطلاحات بعضاً فرسودهی زبان فارسی را به صورت مصالحی نو در ترجمهی کتاب بهکار برده است و این ارزشی افزوده بر کار نویسنده است.
«نویسندگان فراوانی در قرن بیستم از بیرون به فرهنگ انگلیسیزبان پیوستهاند و برخی از شیرینکارترین نثرنویسان انگلیسی از این جمله بودهاند، مانند جوزف کُنراد لهستانی، ولادیمر ناباکوف روس و آرتور کستلر مجار. بعضی از منتقدان ادبی عقیده دارند که راز شیوایی نثر این نویسندگان همان خارجی بودن آنهاست؛ اینکه توانستهاند از بیرون به زبان انگلیسی نگاه کنند و آن را به صورت یک ابزار ظریف بکار برند»[2].
نجف دریابندری معتقد است ایشی گورو آخرین فرد از این سلسله است. او نویسندهای است که میتواند به آسانی در جلد راوی داستان برود و به زبان او بنویسد. بارزترین نمونهی این توانایی در رمان بازماندهی روز متبلور میشود. فرهنگ انگلیسی هم از لحاظ مواد و مصالحی که ایشی گورو در ساختن زبان و فضای داستان خود بکار برده، بسیار غنی است. بخش قابل توجهی از ادبیات انگلیسی در پایان قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم به روابط کمیک و تراژیک ارباب و پیشخدمت در جامعهی اشرافی انگلستان مربوط میشود. با این همه درک ظرایف و پیچیدگیهای آن برای خوانندهی فارسیزبان جز به کمک ترجمهای خوب میسر نیست.
سختترین کار در ترجمه، به گفتهی منتقدین ادبی، ترجمهی سبک است[3] که نجف دریابندری در این زمینه مترجمی بیرقیب است. با نگاهی به ترجمهی رگتایم نوشتهی دکتروف یا بازمانده روز نوشتهی ایشی گورو متوجه این نکته میشویم: «دریابندری در رگتایم با استفاده از ساختار جملات کوتاه ریتمی تند به متن میدهد و از واژههای مهجور استفاده نمیکند. ترجمهی بازماندهی روز براساس سبک متون قجری است، با آهنگ کلام خیلی آرام و خیلی رسمی». این خیلی آرام و خیلی رسمی بودن ممکن است خواننده را در صفحات ابتدایی رمان خسته کند ولی اگر کمی حوصله به خرج دهید و با لحن داستان همراه شوید، در نهایت متوجه میشوید هم از رمان لذت بردهاید و هم از ترجمهی هوشمندانهی آن.
[1] . از مقدمهی رمان بازماندهی روز به قلم نجف دریابندری که در شمارهی 100 مجلهی بخارا در خرداد و تیرماه 1393 نیز منتشر شده است.
[2] همان
[3] . ن. ک مقالهی «نوشتههایی بدون امضا» گفتگویی بین امیرعلی نجومیان، شیوا مقانلو و محمد طلوعی در نشریه پژوهشنامهی ادبیات کودک و نوجوان، شمارهی 63، پاییز 1393