ضرب المثل/ هنوز زرده را بالا نکشیده قدقد میکند
يکشنبه 20 شهريور 1401 - 11:12:17
|
|
ایران پرسمان - آخرین خبر / در گذشته مردی جوان با مادرش زندگی میکرد. جوان هرگز به فکر زندگی و آیندهاش نبود و همین امر مادر را نگران میکرد طوری که هرروز با دیدن پسرش به وی پند میداد و از او میخواست به دنبال کاری برود و درآمدی داشته باشد بلکه بتواند از این راه زندگیاش را بگذراند و همسری برگزیند، اما پسر به حرفهای مادرش اهمیت نمیداد. مدتها گذشت تا اینکه سرانجام مرد جوان دل به دختر همسایه بست و از مادرش خواست به خواستگاری وی بروند. مادرش به او گفت تو که هیچ شغل و درآمدی نداری چگونه میخواهی یک زندگی را بچرخانی؟ اما حرفهای مادر فایدهای نداشت و مرد جوان با اصرار مادرش را راضی کرد که به خواستگاری آن دختر بروند. وقتی پدر دختر فهمید که آن جوان که به خواستگاری دخترش آمده بی کار است و هیچ اندوختهای ندارد به او جواب منفی داد و آنها را از خانهاش بیرون کرد، اما باز هم در جوان هیچ دگرگونی ایجاد نشد. تا اینکه روزی از روزها شخصی به مرد جوان خبر داد که عموی او سخت بیمار است و او باید به بالین وی برود، جوان به همراه مادرش به خانهی عموی پیرش رفتند. عموی مرد جوان سال ها پیش زن و فرزندش را از دست داده و اکنون تنها بود و وارثی نداشت. جوان که عمویش را در آن حال دید اندوهگین شد. عمو وقتی جوان را دید لبخندی زد و به او گفت:«خودت میدانی که من وارثی ندارم و بعد از من هر آن چه که دارم به تو خواهد رسید.اکنون به سراغ صندوقچه ای که در گوشه ی اتاق است برو و هرآنچه درون آن است برای خودت بردار». جوان که چنین شنید با شتاب به سمت صندوقچه رفت و پیش از آنکه در ان را بگشاید سروصدای حاضران او را نزد عمویش کشاند اما دیگر دیر شده بود زیرا وی جان به جان آفرین تسلیم کرده بود. چند روز بعد از مراسم خاکسپاری، جوان دوباره به سراغ صندوقچه رفت و وقتی در آن را گشود، داخل آن گوهرهای گرانقیمتی را دید پس بلافاصله آنها را نزد مادرش برد و رو به او کرد . گفت:« دیگر روزهای سخت زندگی به پایان رسیده و تو باید به داشتن پسری چون من افتخار کنی». مادر که چنین شنید گفت:« اما پسرم تو که برای به دست آوردن این مال و اموال زحمتی نکشیدهای تا من به تو افتخار کنم. اینها همه حاصل دسترنج عموی خدا بیامرزت است که پس از او به تو رسیده است». جوان چهرهای در هم کشید و در گوشهای نشست، مادر که دانست پسرش از سخنان وی ناراحت شده نزد پسرش رفت و گفت:«اکنون بهتر است با این سرمایه کاری برای خودت دست و پا کنی و به سراغ دختر دلخواهت بروی و بی شک اگر چنین کنی پدر دختر نیز راضی خواهد شد و دخترش را به تو خواهد داد». جوان که همراه مادرش در حیاط ایستاده بودند و سخن میگفتند خندهای بلند سر داد و گفت: «نه مادرجان، من دیگر این دختر را نمیخواهم زیرا این خانواده در حد و اندازهای نیست که ما با آنها پیوندی داشته باشیم، ما اکنون ثروت بسیاری داریم و باید با بزرگان نشست و برخاست کنیم». اتفاقا" در این میان پدر دختر که در بالای بام خانه ایستاده بود سخنان پسر جوان را شنید و بسیار خشمگین شد و به همین سبب رو به همسرش که در کنارش ایستاده بود کرد و با صدای بلند گفت: «یارو هنوز زرده را بالا نکشیده قدقد میکند، ببین اگر زرده را بالا بکشد چه خواهد کرد».
http://www.PorsemanNews.ir/Fa/News/386480/ضرب-المثل--هنوز-زرده-را-بالا-نکشیده-قدقد-میکند
|