پنجشنبه ۸ آبان ۱۴۰۴
جهان ما

متفکر آمریکایی مطرح کرد: مرثیه‌ای برای نظریه «صلح دموکراتیک»

متفکر آمریکایی مطرح کرد: مرثیه‌ای برای نظریه «صلح دموکراتیک»
ایران پرسمان - دنیای اقتصاد /متن پیش رو در دنیای اقتصاد منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست استفن ام. والت-فارن پالیسی| برخی از نظریه‌های علوم اجتماعی قدرت ...
  بزرگنمايي:

ایران پرسمان - دنیای اقتصاد /متن پیش رو در دنیای اقتصاد منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست
استفن ام. والت-فارن پالیسی| برخی از نظریه‌های علوم اجتماعی قدرت ماندگاری قابل‌توجهی دارند؛ برخی دیگر عمر مفید محدودتری دارند. گاهی اوقات به نظر نمی‌رسد ایده‌ای که زمانی نویدبخش بود، به جایی برسد (رویکرد ساختاری - کارکردگرای تالکوت پارسونز به جامعه‌شناسی می‌تواند یک نمونه باشد) و در نهایت اکثر محققان آن را رها می‌کنند و به سراغ موضوع دیگری می‌روند
. یا یک استدلال نظری جدید می‌تواند در ابتدا قانع‌کننده به نظر برسد، اما تحقیقات بعدی محدودیت‌های منطقی یا تجربی آن را آشکار می‌کند. در موارد دیگر، دنیای واقعی حکم سختی در مورد یک ادعای جسورانه صادر می‌کند - تز «پایان تاریخ» را به خاطر دارید؟ - اگرچه برخی از نظریه‌های بی‌اعتبار می‌توانند مانند زامبی زنده بمانند، زیرا منافع قدرتمند، زنده نگه‌داشتن آنها را مفید می‌دانند.
چرا این را مطرح می‌کنم؟ چون اخیرا متوجه شده‌ام که دقیقا چه اتفاقی برای نظریه «صلح دموکراتیک» (DPT) افتاده است. همان‌طور که همه دانشجویان روابط بین‌الملل می‌دانند، نظریه صلح دموکراتیک از اواسط دهه 1980 تا قرن بیست و یکم، دغدغه فکری اصلی محققان روابط بین‌الملل بود. با شروع آثار مهم «مایکل دویل» در این زمینه (اصلاح استدلال‌هایی که در ابتدا توسط ایمانوئل کانت مطرح شده بود)، این ایده که «دموکراسی‌ها با یکدیگر نمی‌جنگند» الهام‌بخش سیل عظیمی از مقالات و کتاب‌های علمی، همراه با تعدادی از انتقادات مهم بود.
نظریه «صلح دموکراتیک» در شکل مدرن خود، بر این مشاهده تجربی استوار بود که کشورهای دموکراتیکِ تثبیت‌شده با یکدیگر نمی‌جنگند؛ یافته‌ای که یکی از محققان برجسته آن را «نزدیک‌ترین چیزی که ما در مطالعه روابط بین‌الملل به یک قانون تجربی داریم» نامید. طرف‌داران این نظریه، چندین توضیح متفاوت برای این مشاهده جذاب ارائه دادند که گاهی اوقات با عوامل دیگری مانند وابستگی متقابل اقتصادی در هم می‌آمیزد. برخلاف بسیاری از نظریه‌های علوم اجتماعی، نظریه‌ «صلح دموکراتیک» به‌سرعت از برج عاج بیرون آمد و موردتوجه سیاستمدارانی قرار گرفت که به دنبال توجیه تلاش‌های ایالات متحده برای گسترش دموکراسی در سراسر جهان یا گسترش نهادهایی مانند ناتو بودند. جذابیت اغواگرانه‌ این نظریه آشکار بود، زیرا دلالت بر این داشت که جهانی که کاملا از کشورهای لیبرال تشکیل شده باشد، عاری از جنگ خواهد بود. همان‌طور که رئیس‌جمهور جورج دبلیو بوش در آغاز ریاست‌جمهوری خود گفت، «هدف ما تبدیل این دوره از نفوذ آمریکا به نسل‌هایی از صلح دموکراتیک است».
جای تعجب نیست که ادعاهای جسورانه‌ نظریه‌ «صلح دموکراتیک» منتقدان زیادی را به خود جلب کرد. برخی از محققان خاطرنشان کردند که مکانیسم‌های علیِ زیربناییِ یافته‌های تجربی، متناقض و غیرقابل‌قبول هستند، درحالی‌که برخی دیگر اظهار کردند که عدم وقوع جنگ مشاهده‌شده بین دموکراسی‌ها ممکن است یک «مصنوع آماری» باشد، زیرا قبل از سال 1945 به‌ندرت دموکراسی واقعی وجود داشت. برخی دیگر اظهار کردند که عدم وقوع جنگ بین دموکراسی‌ها به دلیل سیاست‌های قدرت است، زیرا اکثر دموکراسی‌های پس از جنگ جهانی دوم بخشی از شبکه‌ اتحاد جنگ سرد آمریکا بودند، یا نتیجه‌ تصمیمات کدگذاری خاص و تغییر تعاریف «دموکراسی». دیگران خاطرنشان کردند که اگر چه دموکراسی‌های جاافتاده ممکن است در گذشته با یکدیگر نجنگیده باشند، اما به نظر می‌رسد کشورهای جدید در حال دموکراتیزه‌شدن به طور ویژه مستعد جنگ هستند که نشان می‌دهد گسترش دموکراسی ممکن است در درازمدت نتیجه بدهد، اما رسیدن به آن یک فرآیند ناهموار خواهد بود.
این نبرد فکری در صفحات مجلات و تک‌نگاری‌های علمی ادامه یافت و در نهایت به بن‌بست رسید، زیرا نتایج مطالعات رقابتی در مقیاس بزرگ به طور فزاینده‌ای به فرضیات و تکنیک‌های مدل‌سازی مورد استفاده وابسته شد. دیدگاه من، تا جایی که ارزش دارد، این است که ادعاهای افراطی‌تر برای صلح دموکراتیک اغراق‌آمیز بودند، اما احتمال جنگیدن دموکراسی‌ها با یکدیگر ممکن است تا حدودی کمتر باشد؛ زیرا غلبه بر مقاومت عمومی در برابر جنگ برای آنها تا حدودی دشوارتر - اگرچه غیرممکن - بود. مهم‌تر از آن، من فکر می‌کردم که نظریه‌ «صلح دموکراتیک» چیز زیادی در مورد اینکه جهانی کاملا متشکل از دموکراسی‌ها چگونه خواهد بود، به ما نمی‌گوید، زیرا چنین جهانی هرگز وجود نداشته است و عدم وجود جنگ بین دموکراسی‌ها با حضور مداوم رقبای بالقوه خطرناک غیردموکراتیک تقویت شده است.
با این‌ حال، اگر همه استبدادها با دموکراسی‌ها جایگزین شوند، حتی جمهوری‌های کانتی نیز ممکن است با سوءظن به یکدیگر نگاه کنند و شروع به تمایزات خصمانه بین خود کنند. اشتراک اصول دموکراتیک همه تضاد منافع را از بین نمی‌برد و آیا جمهوری‌های پارلمانی و ریاستی ممکن است یکدیگر را متفاوت دیده و احتمالا خطرناک باشند؟ اگر چنین است، پس گسترش دموکراسی در همه‌جا ممکن است نوشدارویی نباشد که مشتاق‌ترین طرف‌داران نظریه‌ «صلح دموکراتیک» به آن اعتقاد داشتند. مانند برخی دیگر از محققان، من نگران بودم که نظریه‌ «صلح دموکراتیک» دموکراسی‌های قدرتمند را تشویق کند تا به نام صلح، جنگ‌های خشونت‌آمیزی را علیه کشورهای غیرلیبرال آغاز کنند و چنین تلاش‌هایی به‌تدریج هنجارها و آزادی‌های لیبرال را در داخل کشور از بین ببرد که دقیقا همان چیزی است که اتفاق افتاده است.
اما نظریه‌ «صلح دموکراتیک» در دنیای امروز کجا قرار می‌گیرد؟ اگرچه این بخشی از خود نظریه نبود، بسیاری از طرف‌داران آن نظریه و سیاستگذارانی که به آن استناد می‌کردند، معتقد بودند که دموکراسی لیبرال موج آینده است و فرض می‌کردند که پس از پیروزی ظاهری آن بر امپراتوری شوروی، همچنان گسترش خواهد یافت. بااین‌حال، این پیش‌بینی کاملا اشتباه بود: دموکراسی نزدیک به 20 سال است که در سراسر جهان در حال عقب‌نشینی است و در اینجا، در ایالات متحده که مدت‌ها قهرمان اصلی آن بوده است، به‌سرعت در حال فرسایش است. پرجمعیت‌ترین دموکراسی جهان - هند - به طور فزاینده‌ای در جهت‌های غیرلیبرال حرکت می‌کند؛ برزیل پس از آخرین انتخابات خود به‌سختی از یک تسخیر استبدادی جان سالم به در برد؛ و چندین دموکراسی مستقر در اروپا با بحران‌های مشروعیت روبه‌رو هستند. بنابراین، کاملا ممکن است که همه قدرت‌های بزرگ جهان - و بسیاری از قدرت‌های متوسط ​​و کوچک‌تر نیز - به‌زودی به هیچ معنای معناداری از این کلمه، نه لیبرال باشند و نه دموکراتیک. نظریه‌ «صلح دموکراتیک» در این مورد چه می‌گوید؟
نکته‌ بسیار واضح این است که حتی اگر نظریه‌ «صلح دموکراتیک» درست باشد، در چنین جهانی تا حد زیادی بی‌ربط خواهد بود. مکانیسم‌های علی آن بین دولت‌های غیرلیبرال یا بین دولت‌های غیرلیبرال و دولت‌های لیبرال عمل نمی‌کنند، و بنابراین جهانی بدون دموکراسی‌های بزرگ خارج از محدوده‌ این نظریه قرار می‌گیرد. یک طرف‌دار نظریه‌ «صلح دموکراتیک» ممکن است انتظار داشته باشد که چنین جهانی حتی متعارض‌تر باشد، زیرا واحه‌های صلح دموکراتیک کمتری وجود خواهد داشت و بنابراین فرصت‌های بیشتری برای درگیری بین زوج‌های غیردموکراتیک متعددتر وجود خواهد داشت. اما نظریه‌ «صلح دموکراتیک» اطلاعات کمی در مورد فراوانی جنگ بین کشورهای غیردموکراتیک ارائه می‌دهد و هیچ دلیل واضحی وجود ندارد که باور کنیم کشورهای غیرلیبرال به دلیل اینکه دموکراسی‌های کمتری در کره زمین باقی مانده‌اند، بیشتر از گذشته شروع به جنگ خواهند کرد.
علاوه بر این، چنین جهانی ممکن است یک روزنه‌ امید هم داشته باشد. با حذف رقابت ایدئولوژیک بین دموکراسی و استبداد - جایی که هر کدام، دیگری را تهدیدی برای مشروعیت خود می‌بیند - معضل امنیتی بین آنها کاهش می‌یابد و انگیزه جنگ صلیبی که کشورهای قدرتمند لیبرال را در گذشته به‌سوی راه‌انداختن جنگ سوق داده و استبدادها را به سمت راه‌انداختن جنگ‌های پیشگیرانه برای حفظ نظام خود سوق داده است، کاهش می‌یابد. رقابت بین قدرت‌های بزرگ پایان نمی‌یابد، اما ماهیتی کمتر ایدئولوژیک و سازش‌ناپذیر به خود می‌گیرد. از قضا، جهانی که در آن نظریه‌ «صلح دموکراتیک» دیگر به‌عنوان راهنمای مفیدی برای سیاستگذاران دیده نشود، ممکن است صلح‌آمیزتر نیز باشد.
اشتباه برداشت نکنید: من نمی‌گویم که چنین جهانی مرجح است. برعکس، جهانی که کاملا از قدرت‌های بزرگ غیرلیبرال تشکیل شده باشد، جنبه‌های منفی زیادی خواهد داشت. حقوق بشر به‌شدت در معرض خطر قرار می‌گیرد، فساد افزایش می‌یابد و خودکامگان بدون کنترل آزاد خواهند بود تا ابتکارات فاجعه‌باری مانند «جهش بزرگ به جلو»ی مائو تسه‌تونگ یا کابوس‌های تمامیت‌خواهانه‌ای مانند «ترور بزرگ» جوزف استالین یا هولوکاست نازی‌ها را آغاز کنند. از آنجا که من معتقدم دموکراسی همچنان «بدترین شکل حکومت، به جز سایر اشکال حکومت» است و هیچ تمایلی به زندگی در یک دیکتاتوری ندارم، عمیقا نگران روندهای استبدادی در سراسر جهان و به‌ویژه در ایالات متحده هستم.
در حالت ایده‌آل، دوست دارم ایالات متحده روند فعلی خود را معکوس کند و یک جمهوری لیبرال قوی و سالم باقی بماند، جایی که سیاستمداران در همه سطوح به هنجارهای دموکراتیک و حاکمیت قانون احترام می‌گذارند و در صورت نقض این اصول پاسخگو می‌شوند. همچنین دوست دارم یک آمریکای قدرتمند با ارائه الگویی از حکمرانی خوب، عادلانه و موثر، این ارزش‌ها را ترویج دهد، الگویی که سایر جوامع بخواهند به روش خود و با سرعت خود از آن تقلید کنند. اگر کنارگذاشتن نظریه‌ «صلح دموکراتیک» به‌عنوان یک رویکرد معتدل‌تر و واقع‌بینانه‌تر، توجیه تلاش برای تحمیل دموکراسی به زور اسلحه را دشوارتر کند، از نظر من مشکلی ندارد.
بازار
ترجمه محمدحسین باقی


نظرات شما