ایران پرسمان -
خبرگزاری مهر ، گروه فرهنگ و ادب، زهرا اسکندری: این کتاب مواجههای که از همان ابتدا روشن میکند قرار نیست با یک گزارش صرف از سفر یا مجموعهای از توصیفهای توریستی روبهرو باشیم. متن، بهجای پاسخ دادن به این پرسش که «در مسکو چه دیدم»، بر پرسش بنیادینتری مکث میکند: چگونه دیدن یک شهر میتواند به تجربهای فرهنگی، تاریخی و حتی هویتی بدل شود و چرا این دیدن، فراتر از گردشگری، نوعی مکاشفه است.
در «پیاده دیدن»، شهر نه پسزمینهای خنثی برای روایت، بلکه موضوع اصلی تأمل است. مسکو بهعنوان متنی خواندنی عرضه میشود؛ متنی که سطرهایش را میدانها، بناها، موزهها و مسیرهای پیادهروی شکل دادهاند و خواندن آن، نیازمند دقت، مکث و بازاندیشی است. نویسنده با چنین رویکردی، مخاطب را از همان صفحات نخست وارد نوعی مواجهه متفاوت با مفهوم سفر میکند؛ سفری که در آن، دیدن به کنشی آگاهانه و پرسشمحور تبدیل میشود.
دو سفر، دو فصل متفاوت
کتاب حاصل دو سفر نویسنده به پایتخت روسیه است؛ یکی در تابستانی روشن و گرم و دیگری در پاییزی سرد و خاکستری. این دوگانه زمانی، صرفاً کارکرد توصیفی ندارد، بلکه در ساختار معنایی متن نقش ایفا میکند. فاصله میان این دو سفر، فاصلهای است میان مشاهده اولیه و تأمل عمیقتر؛ میان دیدن سطح شهر و درک لایههای پنهان آن.
در این امتداد زمانی، آنچه تغییر میکند فقط آبوهوا یا رنگ آسمان نیست، بلکه نگاه نویسنده به شهر است. مسکو در سفر دوم، دیگر فقط مجموعهای از بناهای تاریخی و خیابانهای گسترده نیست، بلکه به فضایی بدل میشود که نسبت میان فرم و معنا، تاریخ و بدن زیسته انسان، و مکان و حافظه جمعی را بهطور ملموس آشکار میکند. این حرکت تدریجی از دیدن به فهم، یکی از محورهای اصلی «پیاده دیدن» است.
مسکو در آینه نگاه ایرانی
یکی از ویژگیهای برجسته کتاب، حضور پررنگ یک ایرانی در متن است. نویسنده، مسکو را نه از موضع یک ناظر بیطرف، بلکه از جایگاه فردی ایرانی میبیند؛ فردی که ناگزیر، تجربه زیسته خود از شهرهای ایران را با آنچه در مسکو میبیند، مقایسه میکند. این مقایسه، اغلب در لایههای پنهان متن جریان دارد و کمتر به شکل داوری صریح بیان میشود.
در مواجهه با میدان سرخ، کلیسای سنت باسیل یا دیوارهای کرملین، پرسشی بنیادین در متن شکل میگیرد: چرا این شهر توانسته حافظه معماری نیرومندی برای مردم خود و حتی برای جهان بسازد؟ چرا هر بنا حامل روایت است و چرا این روایتها همچنان زنده ماندهاند؟ در برابر این پرسش، تجربه زیسته ایرانی قرار میگیرد؛ تجربهای که در آن، بسیاری از بناها نهتنها خاطره نمیسازند، بلکه گاه به حذف خاطرهها نیز منجر میشوند.
معماری به مثابه حافظه
در «پیاده دیدن»، معماری جایگاهی فراتر از یک عنصر زیباییشناختی دارد. بناها در این متن، موجوداتی زندهاند که تاریخ، قدرت و فرهنگ را در خود فشردهاند. نویسنده از دیدن ساختمانها سخن میگوید، اما نه بهعنوان تودههایی بیجان، بلکه بهعنوان نشانههایی که نحوه بودن یک جامعه در جهان را بازتاب میدهند.
معماری در این روایت، زبان دارد؛ زبانی که از شیوههای روایت قدرت، از نظم سیاسی و از معناهای فرهنگی سخن میگوید. این نگاه، سبب میشود که توصیف بناها همواره با تأمل همراه باشد و متن، از سطح گزارش عبور کند. شهر، در این چارچوب، به آرشیوی زنده بدل میشود که گذشته را نه در موزهها، بلکه در خیابانها و میدانها حفظ کرده است.
موزهها، حافظه نهادینهشده شهر
نویسنده در بخشهایی از کتاب، به جایگاه موزهها در حیات فرهنگی مسکو اشاره میکند. بیش از چهارصد موزه فعال در این شهر، نشانهای از توجه ساختاری به حفظ و عرضه تاریخ و هنر است. موزه ترتیاکوف، بهعنوان بزرگترین مجموعه هنر روسی، با آثاری از هنرمندان برجسته، نمونهای از این رویکرد نهادی به حافظه فرهنگی است.
این اشارهها، اگرچه در ظاهر اطلاعاتی عمومی به نظر میرسند، اما در بافت کلی کتاب، کارکردی فراتر دارند. موزهها در «پیاده دیدن»، ادامه همان منطق معماریاند؛ فضاهایی که حافظه را سامان میدهند و آن را در معرض دید عمومی قرار میدهند. از این منظر، شهر مسکو نهفقط دارای تاریخ، بلکه دارای سازوکارهایی برای روایت و بازتولید این تاریخ است.
شهر در جزئیات روزمره
کتاب، در کنار پرداختن به تاریخ و معماری، به برخی جنبههای زیست روزمره در مسکو نیز اشاره میکند. نویسنده از مردمی سخن میگوید که در عین ظاهر جدی، مهماننوازند و زبان روسی را بهعنوان یکی از نخستین نشانههای ورود به فرهنگ این شهر معرفی میکند.
لهجه مسکویی، بهعنوان لهجه معیار، بخشی از هویت زبانی شهر است که برای بازدیدکنندگان، نقش دروازه ورود به فرهنگ روسیه را ایفا میکند.
غذاهای روسی و تنوع رستورانهای بینالمللی نیز بهعنوان نشانههایی از جهانیشدن مسکو مطرح میشوند. این تنوع، تصویری از شهری ارائه میدهد که در عین حفظ هویت تاریخی خود، با جریانهای جهانی نیز در ارتباط است. در این میان، متروی مسکو جایگاه ویژهای در روایت دارد؛ سیستمی که نهفقط کارآمد، بلکه بهلحاظ زیباییشناسی نیز چشمگیر است.
هر ایستگاه مترو، با طراحی منحصربهفرد و تزئینات خاص، بهمثابه یک اثر هنری معرفی میشود. این تجربه، برای مسافران، صرفاً جابهجایی از نقطهای به نقطه دیگر نیست، بلکه مواجههای روزمره با هنر و تاریخ است؛ مواجههای که نشان میدهد زیبایی در این شهر، بخشی از زندگی عادی است، نه امری استثنایی.
میدان سرخ، شکلگیری یک نماد ملی
میدان سرخ در «پیاده دیدن»، فراتر از یک فضای شهری، بهعنوان نمادی از هویت تاریخی روسیه بازنمایی میشود. نویسنده با مرور کارکردهای اولیه این میدان بهعنوان محل بازار و تجمع عمومی، روند تبدیل آن به میدان اصلی مسکو را توضیح میدهد. میدان سرخ، در طول تاریخ، میزبان رویدادهای سیاسی، ملی و اجتماعی متعددی بوده و به همین دلیل، لایههای متراکمی از معنا را در خود جای داده است.
توضیح درباره ریشه نام میدان سرخ و ارتباط آن با مفهوم زیبایی و اهمیت، پیش از پیوند خوردن با نمادهای ایدئولوژیک دوران شوروی، به غنای تاریخی روایت میافزاید. این پرداخت، نشان میدهد که چگونه یک فضا میتواند در طول زمان، معانی متفاوتی به خود بگیرد و همچنان در مرکز حافظه جمعی باقی بماند.
کرملین، معماری قدرت و تاریخ
کرملین مسکو، با دیوارهای ضخیم، برجهای بلند و مجموعهای از بناهای تاریخی و مدرن، یکی دیگر از محورهای اصلی روایت است. نویسنده با اشاره به ابعاد این مجموعه و اجزای مختلف آن، تصویری کلی از نقش کرملین در تاریخ سیاسی و دینی روسیه ارائه میدهد.
کاخ بزرگ کرملین، کاخ اسلحهخانه و دیگر بخشهای این مجموعه، در متن بهعنوان فضاهایی معرفی میشوند که قدرت، تاریخ و آیین را در خود جمع کردهاند. این پرداخت، در امتداد نگاه کلی کتاب به معماری بهمثابه زبان قدرت قرار میگیرد و نشان میدهد که چگونه فضاهای حکومتی، روایتهای رسمی تاریخ را تثبیت میکنند.
وقتی شهر مراقبت میشود
یکی از نکات تأملبرانگیز کتاب، اشاره به نحوه مواجهه مردم و مسئولان مسکو با شهرشان است. در روایت نویسنده، مسکو شهری است که چندلایه دارد و هسته مرکزی آن، که به «حلقه طلایی» شناخته میشود، با حساسیت ویژهای محافظت میشود. این حساسیت، نهفقط در سطح سیاستگذاری شهری، بلکه در رفتار عمومی شهروندان نیز دیده میشود.
زیبایی در مسکو، بهعنوان یک ارزش ذاتی و اکتسابی معرفی میشود؛ هم بناهایی با معماری اصیل وجود دارد و هم نشانههایی از مراقبت مستمر از این بناها. این توجه، به شهر امکان داده است که چشمنوازی خود را حفظ کند و هماهنگی میان عناصر مختلف شهری را از دست ندهد.
تمرکز بر معماری و تاریخ
با وجود امتیازهای یادشده، «پیاده دیدن» محدودیتهایی نیز دارد که میتوان آنها را بهعنوان بخشی از نقد اثر در نظر گرفت. کتاب، بهلحاظ حجم، متنی کمحجم و جمعوجور است و تمرکز اصلی آن بر معماری و تاریخ شهر مسکو قرار دارد. این تمرکز، اگرچه به انسجام متن کمک کرده، اما در عین حال، برخی وجوه دیگر زندگی شهری را به حاشیه رانده است.
در این روایت، مخاطب بیش از هر چیز با بناها، میدانها و تاریخ رسمی شهر روبهرو میشود و کمتر با زندگی روزمره مردم، روابط اجتماعی یا تنوع زیستجهانهای مسکو آشنا میشود. این انتخاب، با رویکرد تأملی نویسنده همخوانی دارد، اما میتواند برای برخی مخاطبان، محدودکننده باشد.
یکی از نکات قابل توجه در نقد کتاب، غیبت گفتوگوهای مستقیم با مردم شهر است. برخلاف برخی آثار همسبک در انتشارات سوره مهر که بر گفتوگو با اهالی شهر تأکید دارند، «پیاده دیدن» بیشتر بر مشاهدات عینی و تحلیلهای شخصی نویسنده تکیه کرده است.
هرچند این رویکرد، انسجام صدای روایت را حفظ کرده، اما نبود صداهای متکثر مردمی، سبب شده تصویر شهر، تا حدی یکسویه باشد. گفتوگوهای کوتاه، روایتهای شخصی یا حتی نقلقولهای پراکنده از شهروندان میتوانستند لایه اجتماعی متن را تقویت کنند و تصویری زندهتر و چندصداییتر از مسکو ارائه دهند.
در بخشهایی از کتاب، نویسنده به تاریخ جنگها، شخصیتهایی چون استالین و حتی مفاهیم جامعهشناختی اشاره میکند؛ مفاهیمی که برای بسیاری از مخاطبان، آشنا و دانشگاهی به نظر میرسند. این بخشها، اگرچه اطلاعات تاریخی ارزشمندی ارائه میدهند، اما گاه به گزارش نزدیک میشوند و پیوندشان با تجربه زیسته نویسنده کمتر برجسته میشود.
در اینجا، میتوان گفت که متن در مرز میان جستار تأملی و گزارش تاریخی حرکت میکند. اگر این مباحث با روایت شخصی یا مشاهده عینی بیشتری همراه میشدند، امکان تعمیق تأثیرگذاری آنها فراهمتر بود.
در مجموع، «پیاده دیدن» کتابی است که ارزش آن فراتر از اطلاعات تاریخی و معماریاش قرار میگیرد. این اثر، تمرینی است برای دیدن دقیقتر؛ دیدنی که شهر را نه صرفاً بهعنوان مکانی برای عبور، بلکه بهعنوان متنی سرشار از معنا میبیند. نویسنده، با تأکید بر اهمیت «چگونه دیدن»، مخاطب را به بازاندیشی در نسبت خود با فضاهای شهری دعوت میکند.
«پیاده دیدن» بیش از آنکه راهنمای سفر باشد، دعوتی است به تأمل؛ تأملی درباره حافظه، هویت و مسئولیت ما در برابر شهرهایی که در آنها زندگی میکنیم. کتاب، با وجود برخی محدودیتهایش، توانسته است پرسشهایی طرح کند که فراتر از مسکو، به تجربه زیست شهری در هر جغرافیایی گره میخورند؛ پرسشهایی که شاید مهمترین دستاورد این مواجهه پیاده با شهر باشند.
بریدهای از کتاب پیاده دیدن:
من از دیدن آجرها ذوق میکنم. تماشای بناها مرا بهوجد میآورد. دیوارها برای رفتناند و ستونها برای کاویدن. ساختمانها را صاحب فکر و روح میدانم؛ برای جستن در میان آن چیزی که به بنّا الهام شده است، برای تجربهای جوانمرگ، اینکه بتوانم طولانیتر در پیادهروها راه بروم و مدام در هیکل ساختمانهای قدیمی غور کنم.