يکشنبه ۱۹ مرداد ۱۴۰۴
اقتصاد روز

ازدواج اجباری، بی‏‌خانمانی و خودسوزی؛ گفت‌وگو با ۶ زن افغانستانی ردمرز شده

ازدواج اجباری، بی‏‌خانمانی و خودسوزی؛ گفت‌وگو با ۶ زن افغانستانی ردمرز شده
ایران پرسمان - هم میهن /متن پیش رو در هم میهن منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست الهه محمدی| در آستانه چهارمین سالگرد سلطه‌ دوباره‌ طالبان بر افغانستان، ...
  بزرگنمايي:

ایران پرسمان - هم میهن /متن پیش رو در هم میهن منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست
الهه محمدی| در آستانه چهارمین سالگرد سلطه‌ دوباره‌ طالبان بر افغانستان، گزارش‌های میدانی رسیده به فعالان زن افغانستانی از فاجعه‌ پرده برمی‌دارد: زنان بازگردانده‌شده از ایران، حتی در همان نخستین ایستگاه ورود به افغانستان، قربانی ازدواج‌های اجباری با نیروهای طالبان شده‌اند. زنانی جداشده از خانواده، بدون خانه، کار یا پشتوانه‌ای، در سرزمینی که یا هیچ‌گاه ندیده‌اند یا از آن گریخته بودند.
حالا بسیاری از زنانی که چهار سال پیش از ترس طالبان به ایران پناه آوردند یا در ایران به دنیا آمده و بزرگ شده بودند، باید برگردند و در سرزمین آبا و اجدادی‌شان، هیچ ندارند. مثل «مریم»، «سومن»، «معصومه(ها)»، «آنجلا» و «وجیهه»؛ زنانی که از ایران ردمرز شده و حالا در کابل، هرات و مزارشریف‌اند و به «هم‌میهن» از رنج دوباره «زن زیستن» در افغانستان می‌گویند و بیشترشان حرف‌شان را با این جمله تمام می‌کنند: «کاش بشود برگردم ایران.»
«هلن فرمان»، «زهرا موسوی» و «مزدا مهرگان» سه فعال زن افغانستانی که برای بهبود وضعیت زنان افغانستانی ردمرز شده تلاش می‌کنند، به «هم‌میهن» می‌گویند که بسیاری از این زنان با اجبار پلیس ایران، دستگیر و همراه با تحقیر و اهانت، اخراج شده‌اند. بعضی از زنان و‌ حتی کودکان با بی‌توجهی تمام، از خانواده‌هایشان جدا و به‌صورت تنها به افغانستان ردمرز شده‌اند. همچنین نزدیک‌ پنج هزار کودک افغانستانی تنها، به افغانستان ردمرز شدند و این آن‌ها را در معرض بروز خشونت‌های بیشتر قرار خواهد داد. این فعالان می‌گویند محرومیت از تحصیل، بیکاری، ازدواج‌های اجباری، خشونت خانگی، تجاوز، قتل‌های منتسب به ناموس و خودسوزی نتیجه بازگرداندن این زنان به افغانستان است. آنها از ازدواج اجباری زنان با نیروهای طالبان و زنانی که خودشان را آتش می‌زنند و خودکشی می‌کنند در مناطق مختلف افغانستان خبر می‌دهند.
زهرا موسوی از موارد متعددی می‌گوید که زنان، درست در لحظه عبور از مرز، به خانواده‌هایی تحویل داده شده‌اند که آنان را در ازای زنده‌ماندن، به عقد طالبان درآورده‌اند. بسیاری از بازگردانده‌شدگان ازجمله زنان باردار یا دارای نیازهای درمانی، پس از ورود به افغانستان، حتی به مراقبت‌های اولیه بهداشتی دسترسی ندارند و این به گفته این فعالان، یک بحران انسانی است.
«مریم بخشی» یکی از زنان ردمرز شده است و از 20 روز پیش که از ایران به افغانستان برگشته و در شهرش «هرات»، گوشه اتاقی شش‌متری حسرت روزهای گذشته را می‌خورد، به چشم خودش دیده که طالبان دست زنان را از بازار گرفته و کشان‌کشان با خودشان می‌بردند؛ زنانی که از کلاس درس انگلیسی‌ای برمی‌گشتند که زیرزمینی به‌پا کرده بودند و ماسک و برقع، زده بودند تا دستگیر نشوند؛ اما گیر افتادند.
از قلعه حسن‌خان تا زورآباد کابل
در گوشه‌ای از کابل، در منطقه‌ای به‌نام زورآباد، زنی زندگی می‌کند که هنوز هم ذهن و دل‌اش در کوچه‌پس‌کوچه‌های شهر قدس تهران جا مانده است. زنی 31 ساله از ولایت کاپیسا که بیشتر سال‌های عمرش را نه در افغانستان، که در مهاجرت گذرانده است.
«سومن حمیدی» در سه‌سالگی همراه خانواده‌اش به ایران رفت و دوران مدرسه‌اش را همان‌جا گذراند اما سال 1391، پس از فوت پدربزرگش، ناچار به بازگشت به افغانستان شد. بازگشتی که 11 سال طول کشید و سرانجام هم به بن‌بست ختم شد. او به «هم‌میهن» از حال و روز این هجرت می‌گوید؛ هجرتی که برایش شبیه سقوط بوده: «من و مادرم، هردو زن سرپرست بودیم. پدرم هم پیر و ناتوان بود. با وخیم‌شدن شرایط امنیتی و اقتصادی، چاره‌ای جز مهاجرت دوباره نمانده بود.»
این‌بار هم ایران مقصد بود؛ اما در سایه حاکمیت طالبان، بازگشت او با بیم مضاعفی همراه بود. همسر سابق‌اش عکاس ریاست‌جمهوری بوده و خودش هم در حرفه عکاسی فعالیت می‌کرده است. شرایطی که او و خانواده‌اش را از نظر امنیتی در معرض خطر قرار می‌داد. به‌همین‌دلیل با ویزای توریستی به ایران رفتند و در شهر قدس ساکن شدند. با پایان مهلت ویزا و توانایی نداشتن در تمدید آن، اقامت او و خانواده‌اش غیرقانونی تلقی شد. وقتی فشارها زیاد شد، برای دریافت راه‌حل به دفتر امور اتباع مراجعه کردند؛ پاسخی که شنیدند ساده و تلخ بود: «همه باید اخراج شوند.» خروج از ایران هم به آسانی ممکن نبود. نبودن سرپرست مرد، وجود یک کودک بیمار و ترس از اردوگاه‌های مهاجران باعث شد که خانواده با پرداخت هزینه‌ای سنگین برایشان - حدود 12 میلیون تومان- یک راننده را برای انتقال مستقیم تا مرز اجاره کنند. با کمترین امکانات، چند پتو و کمی دارو راهی شدند. کودک پنج‌ساله اما هنوز بیمار بود و سرفه می‌کرد: «در تمام مسیر در آغوشم بود که اذیت نشود.»
در مرز، کمک‌های کمی مثل کمی غذا وجود داشت و دو هزار افغانستانی و ماشین‌هایی برای انتقال رایگان تا کابل. اما مقصدبرای سومن کجا بود؟ در کشور آبا و اجدادی‌اش چه چیزی انتظارش را می‌کشید؟: «فقط فقر و بی‌پناهی.» او و خانواده‌اش بعد از ورود به افغانستان، به خانه خاله پیر سومن، در یک منطقه اطراف کابل رفتند: «چون نه مسکن و نه وسیله‌ای داشتیم. آن خانه هم درست وسط یک منطقه فاضلاب بود. نه جایی برای رفتن داشتیم و نه وسیله‌ای، جز چند دست لباس.» پایشان را در خانه‌ای قدیمی و بدون آب گذاشتند، در محله‌ای پایین‌شهر کابل با نام زورآباد. اجاره‌خانه 10 هزار افغانی در ماه بود، بدون هیچ منبع درآمدی. سومن می‌گوید، زندگی برای زنان در افغانستان فعلی، چیزی شبیه خفگی است: «اجازه تحصیل، کار یا حتی تردد آزادانه ندارند. بدون محرم، بسیاری از مکان‌ها ورود ممنوع است. خانه نمی‌دهند، کار نمی‌دهند. من فقط می‌خواهم پسرم را در آرامش بزرگ کنم، مادری باشم که بعدها باعث افتخارش باشم. اما اینجا هیچ‌چیز در اختیار ما نیست. حتی آب آشامیدنی را باید از تانکرها بخریم.»
سومن در پاسخ به این سؤال که آیا باز هم به ایران برمی‌گردد؟ می‌گوید: «اگر ممکن باشد، حتماً. چون دست‌کم بخشی از نگرانی‌های بزرگ اینجا را ندارم. الان همه وجودم سرشار از ترس، ناامیدی و ناامنی است. ای‌کاش مرزها وجود نداشتند.»
جهنم زنان در افغانستان
اسم خودش را گذاشته: «آنجلا»؛ او که حالا 30 ساله و متولد «ولسوالی بهسود ولایت میدان وردک» افغانستان است، شش ماه پیش تنها به ایران پا گذاشت و پیش از اینکه طالبان دوباره خیمه حمکرانی‌شان را بر افغانستان پهن کنند، در یک «شفاخانه» کار می‌کرد. اما آن‌ها آمدند و دیگر زنان نباید کار می‌کردند، نباید درس می‌خواندند، نباید در خیابان به‌تنهایی راه می‌رفتند. یکی از طالب‌ها، آنجلا را در شفاخانه شناسایی کرد و «راپورت‌اش» را داد، خانه‌نشین شد و بالاخره شش‌ماه پیش، تنها و ترس‌خورده وسایل‌اش را ریخت در یک ساک کوچک و راهی ایران شد.
در تهران، منطقه قلعه‌حسن‌خان، زندگی و کار کرد تا 18 روز پیش که آمدند سراغ‌اش و «پس آمدم به افغانستان، در کابل.» آنجلا به «هم‌میهن» می‌گوید که حالا در کابل، هم ماسک می‌زند، هم عینک که یک وقت نکند طالبان اذیت‌اش کنند: «خیلی ترس‌خورده و ناامیدم. امیدم را در همان ایران گذاشتم و آمدم.» او بیش از دو سال در تهران، در محله‌ قلعه‌نو زندگی و کار کرد.
خانه فامیل‌ها پناهش بود، اما عملاً تنها بود و خانواده‌اش در افغانستان. آنجلا می‌گوید، در روزهای آخر اقامت‌اش در ایران، با تبعیض و بی‌مهری‌های آشکاری روبه‌رو شده: «یک راننده اسنپ گفت به‌خاطر شما ترور شدیم، شما جاسوس اسرائیل هستید. گفتم ما کاری نکردیم، ما فقط زندگی می‌کنیم. یک‌بار در نانوایی بودم و زنی که نان زیادی می‌خرید، به جمعیت می‌گفت: می‌خرم که به افغان‌ها نرسد، آن‌ها کشورمان را اشغال کرده‌اند.»
آنجلا 18 روز پیش، بدون پس‌انداز و تنها با فروش یک‌جفت گوشواره برای پرداخت کرایه راه، مجبور شد به افغانستان برگردد. خانه فعلی‌ او و خانواده‌اش کرایه‌ای است. بسیاری از فامیل‌هایشان ردمرز شده و حتی خانه‌ای برای اجاره پیدا نکرده‌اند و شب‌ها بین خانه‌های مختلف آواره‌اند. افزایش بازگشت مهاجران از ایران و پاکستان باعث‌شده پیدا کردن مسکن دشوار و خدماتی مانند آب و برق محدود شود.
آنجلا شرایط زنان را در افغانستان «بدتر از جهنم» توصیف می‌کند: «درس که نمی‌شود خواند، بیرون‌رفتن با ترس همراه است، محدودیت‌ها از اوج هم گذشته. باید همیشه برقع یا ماسک بپوشی. حتی تفریح کوتاه با خانواده در فضای سبز هم با دخالت طالبان قطع می‌شود. یک‌بار با اعضای فامیلم در فضای سبزی نشسته بودیم، آمدند و گفتند زن‌ها حق ندارند اینجا بنشینند، گفتند دیگر تکرار نکنید.» او می‌گوید محدودیت‌ها تنها به جامعه ختم نمی‌شود: «در خانه هم تحت فشارم. مادرم اجازه بیرون رفتن نمی‌دهد، اما مجبورم پنهانی دنبال کار بگردم. پدر و برادرم مریض‌اند، هزینه زندگی را باید چطور تأمین کنم؟ من یگانه امید خانواده‌ام.» آنجلا مدام در ترس دستگیری توسط طالبان زندگی می‌کند: «به‌محض دیدن یک طالب، قلبم می‌ریزد. اگر مرا بگیرند، نه کسی را دارم که حمایتم کند، نه پولی برای آزادی‌ام داریم. خودکشی بهتر از افتادن به دست طالبان است.»
آنجلا می‌گوید اگر شرایط بدتر شود، ناچار است هرطور شده دوباره از افغانستان خارج شود: «اگر کسی صدای من را می‌شنود، می‌خواهم بگویم تا حدی که می‌توانید زنان را از ایران به افغانستان برنگردانید. اینجا جای زندگی برای زنان نیست.»
از مشهد تا هرات با چمدانی از خاطرات
«مریم» از 20 روز پیش که از ایران به افغانستان برگشته و در شهرش «هرات»، گوشه اتاقی شش‌متری حسرت روزهای گذشته را می‌خورد، به چشم خودش دیده که طالب‌ها دست زنان را از بازار گرفته و کشان‌کشان با خودشان می‌بردند؛ زنانی که از کلاس درس انگلیسی‌ای برمی‌گشتند که زیرزمینی به‌پا کرده بودند و ماسک و برقع، زده بودند تا دستگیر نشوند اما گیر افتادند.
«مریم بخشی»، 39 ساله، اهل هرات افغانستان است؛ اما تولد و بیشتر زندگی‌اش در ایران گذشته و حالا به «هم‌میهن» از کوچ دوباره به سرزمین مادری‌اش می‌گوید. برای مریم این روزها خیلی سخت گذشته. او می‌گوید: «ایران وطنم بود. من را از وطنم بیرون کردند.» او سال‌ها پیش، برای مدتی به افغانستان برگشته و همان‌جا ازدواج کرده است اما با شوهرش دوباره به ایران برگشته و 15 سال و شش‌ماه در مشهد زندگی کرده است.
مریم و خانواده‌اش در محله مهرآباد مشهد ساکن بودند و یک دختر و یک پسر دارد. اقامت آنها ابتدا با پاسپورت بود، اما بعد برگه سرشماری دریافت کردند که هر چندوقت یک‌بار باید تمدید می‌شد؛ تمدیدی که گاهی انجام می‌شد و گاهی نه و مشکل اصلی از جایی شروع شد که صاحبخانه تهدیدشان کرد: «خانه ما رهن کامل بود، 300 میلیون تومان. گفت اگر بروید، پول‌تان را می‌دهم، اگر نروید، دیگر پولی پس نمی‌دهم.» این فشار مالی باعث شد مریم و خانواده‌اش مجبور به گرفتن برگه خروج و تحویل برگه سرشماری به دفتر کفالت شوند. مریم حتی به دفتر کفالت مراجعه و شرایط ویژه همسرش را توضیح داد؛ مردی که در زمان حکمرانی طالبان، مجروح شده و یک دست‌اش را از دست داده بود. اما پاسخ روشن بود: «به ما ربطی ندارد، باید بروید.»
با وجود اینکه خروج‌شان «اختیاری» ثبت شد، اما واقعیت این بود که این تصمیم تحت فشار گرفته شده بود. بازگشت برای مریم اصلاً آسان نبوده: «من در ایران به دنیا آمده بودم، بچه‌هایم در ایران بزرگ شده بودند. وقتی به مرز رسیدیم، حس می‌کردم از وطن واقعی‌ام بیرون می‌شوم.» او از روزهای مشهد با احترام یاد می‌کند: «همسایه‌ها، به‌ویژه زنان ایرانی، با ما رفتار خوبی داشتند. هیچ مشکلی با آن‌ها نداشتم.» 
آنها 20 روز است که به افغانستان برگشته‌اند: «در یک اتاق سه در چهار در گوشه حیاط، بدون آشپزخانه، با حمام و دستشویی مشترک زندگی می‌کنیم. شوهرم حتی جرأت ندارد راحت بیرون برود، چون می‌ترسد طالبان یا آشنایی از گذشته او را بشناسد.» حالا تنها آرزوی او، بازگشت به ایران است.
روزهای بی‌امید
«کاش اگر هم قرار بود بمیرم، در ایران می‌مردم.» این اولین جمله‌ای است که «معصومه»، 25 ساله و اهل مزارشریف افغانستان، به «هم‌میهن» می‌گوید؛ او هفت‌سال‌ونیم همراه خانواده‌اش در شهر قم زندگی کرد؛ خانه‌دار بود و روزهایش آرام و ساده می‌گذشت. اما دوماه پیش، با «نامه خروج» که مسئولان توصیه کرده بودند، همراه خانواده‌اش به افغانستان برگشت. او و خانواده‌اش در خانه‌ای ساکن شده‌اند اما درآمد؟ هیچ. 
بازگشت به مزارشریف، برای او به‌معنای آغاز فصلی پر از حسرت بود: «ایرانی‌ها از اینکه افغان‌ها را بیرون کردند، خوشحال‌اند. اما افغانستان اصلاً به‌درد نمی‌خورد. وضعیت زنان خراب است، باید نان بپزیم و هیچ امکاناتی نیست.» او از برخورد بعضی از زنان ایرانی هم خاطره خوشی ندارد: «تحقیر می‌کردند، می‌گفتند سگ افغان.» بخشی از خانواده‌ معصومه همچنان در ایران مانده‌اند، اما او در افغانستان با ترس و استرس روزگار می‌گذراند: «نه پول داریم، نه کار. تپش قلبم شدید شده، ولی چون دست‌مان خالی است نمی‌توانم دکتر بروم.» معصومه پایان حرفش را با یک آرزو تمام می‌کند: «کاش اتفاقی بیفتد که برگردم ایران.»
ما باید قربانی شویم
«معصومه کریمی»، 27 ساله به همراه پنج خواهرش در تهران به دنیا آمد، در شهر قدس زندگی کرد و هنوز هم وقتی به مسیر زندگی‌اش نگاه می‌کند، خودش را میان دو سرزمین و دو تصمیم سخت می‌بیند. خانواده‌ معصومه اولین‌بار در سال 1385 به افغانستان برگشتند و تا سال 1400 آنجا ماندند. او قرار بود تحصیلاتش را در رشته مامایی در افغانستان به پایان برساند اما بعد از روی کار آمدن طالبان، دانشگاه‌ها بسته شد و ناچار دوباره به ایران مهاجرت کردند. او به «هم‌میهن» از امیدش به ادامه تحصیل در ایران می‌گوید. از اینکه دلیل مهاجرت دوباره او و خانواده‌اش به افغانستان، رفتن خواهرش به آلمان بوده تا آن‌ها هم بتوانند به او بپیوندند اما همان سال همه سفارت‌ها در افغانستان بسته شد و دوباره به ایران بازگشتند. 
معصومه در ایران به بچه‌های مهاجر درس می‌داد؛ بچه‌هایی که بیشترشان کودکان کار بودند. وقتی دوباره تصمیم گرفتند به افغانستان برگردند، طالبان نه‌تنها دانشگاه‌ها را بسته بود بلکه محدودیت‌های شدید برای حضور زنان در جامعه وضع کرده بود: «تصمیم گرفتیم مدتی بمانیم شاید دیدگاه طالبان درباره زنان تغییر کند، اما تغییری رخ نداد و تا امروز هم پابرجاست.
دوباره که تصمیم گرفتیم برگردیم، طالبان آرایشگاه‌های زنانه را تعطیل کرد. درحالی‌که آرایشگری شغل دوم ما بود و با آن باید هزینه تحصیل و خانواده را بدهیم و به همین دلیل، مجبور شدیم از تصمیم‌مان منصرف شویم و در ایران بمانیم، اما کم‌کم آرایشگاه‌ها باز شدند، با این شرط که در یک ساختمان مسکونی کار کنیم. زمانی که جنگ ایران و اسرائیل آغاز شد، تصمیم ما برای بازگشت جدی‌تر شد.» 
او حالا یک‌ماه است که در کابل است. در یک آرایشگاه کار می‌کند و با دو خواهرش بخشی از خانه را هم به آرایشگاه تبدیل کرده‌اند. بااین‌حال می‌داند که هر روز ممکن است قانونی تغییر کند: «همان‌طور که یک‌بار گفتند شاید آرایشگاه‌ها دوباره بسته شود. هنوز هم دلهره دارم. انگار افغانستان در چهار سال پیش متوقف شده؛ نه در تحصیل پیشرفتی وجود دارد، نه در ساخت‌وساز.» معصومه می‌گوید او و دیگر زنان باید همان حجابی را داشته باشند که دولت می‌خواهد: «اگر آن حجاب را نداشته باشیم، امر به معروف زنان را می‌برد، حتی اگر پوشش مناسب داشته باشی و ماسک به صورت نزده باشی، حتماً به تو تذکر می‌دهند. از زمانی که مهاجران از ایران برگشته‌اند و قانون افغانستان را نمی‌دانند و با پوششی که به‌قول خودشان نامناسب است، رفت‌وآمد می‌کنند، آنها را امر به معروف می‌برد. من نمی‌توانم با پوششی که خواست خودم است، بیرون بروم.»
آرزوهایم به خواب می‌ماند
«وجیهه» 29 ساله است؛ در سال 1400، همراه همسر و دو پسرش به ایران مهاجرت کرد و دلیل‌اش بیکاری و ناامنی افغانستان بود. در ایران، چهار سال ماند و سه سال‌اش را در مدرسه‌ای برای کودکان کار، تدریس کرد. همسرش هم کارگاه کفش داشت اما جنگ ایران و اسرائیل ورق را برگرداند. شرایط کار برای همسرش سخت شد و دو ماه بیکار ماندند. همان موقع تصمیم گرفتند پول پیش خانه را بردارند و برگردند افغانستان، هرچند تا ماه چهارم فرصت قانونی داشتند. او به «هم‌میهن» می‌گوید، بازگشت برایش آسان نبوده: «باور می‌کنید وقتی از مرز خارج می‌شدم، اشک می‌ریختم؟ از مرز اسلام قلعه که وارد افغانستان شدیم، یک شبانه‌روز در اردوگاه ماندیم، بدون آب و غذا. بعد راهی کابل شدیم.»
حالا دو هفته است که به کابل رسیده‌اند. زمینی دارند اما اجازه ساخت‌وساز نیست و خانه هم پیدا نمی‌شود. او نگران تحصیل فرزندانش است: «در ایران، پسرهایم حتی وقتی مریض بودند، با شوق به مدرسه می‌رفتند. حالا با این لباس و شرایط اصلاً راضی نیستند. پسرم می‌گوید: مامان، کاش این یک خواب باشد.»
قوانین کابل برای زنان سخت است؛ دختران از کلاس ششم به‌بعد حق تحصیل ندارند. زنانی که قبلاً کار می‌کردند، بازنشسته شده‌اند و پارک‌ها و اماکن تفریحی برای زنان بسته شده است: «اینجا باید مثل بقیه زنان خانه‌دار بمانم و آشپزی کنم. کار نیست، حتی برای مردها.»
افغانستان از سال 1400 تا امروز برای او «از این‌رو به آن‌رو» شده است؛ محدودیت‌های کاری و اجتماعی بیشتر، نبود نظم قبلی و کاهش فرصت‌ها برای پیشرفت. بزرگ‌ترین دغدغه‌اش آینده فرزندان است. آرزویش این بود که فرزندانش در ایران درس‌شان را تمام کنند و پیشرفت کنند.
همدستی با نظام زن‌ستیز طالبان
بازگشت اجباری زنان افغان از ایران به افغانستان، شبکه‌های اجتماعی و حمایتی زنان را قطع و آنان را به چرخه فقر مطلق، ازدواج اجباری، حبس خانگی و پوشش اجباری برقع سوق می‌دهد. زنانی که در ایران بزرگ شده‌اند، در افغانستان نه‌تنها غریب‌اند، بلکه ممکن است هیچ خویشاوند یا منبع حمایتی نداشته باشند. گروه‌های پرخطر شامل زنان مجرد، سرپرست خانوار، دارای معلولیت، دارای بیماری روان، سابقه فعالیت مدنی، اقلیت‌های جنسی و جنسیتی و زنان زیر سن قانونی، بیش از همه در معرض خشونت و بهره‌کشی‌اند. در چنین شرایطی، زن مهاجری که سال‌ها تلاش کرده بود خود را در دل جامعه‌ میزبان جا دهد، حالا در کشوری رها می‌‌شود که زن را نه انسان، بلکه ملک خصوصی یا تهدیدی برای نظم پدرسالار می‌داند.
«هلن فرمان»، کنشگر حقوق زنان که در ایران متولد شده و 18 سال از عمرش را در آن گذرانده، بازگرداندن اجباری زنان به افغانستان را «فرستادن آنان به یکی از خطرناک‌ترین کشورها برای زیست زنان» توصیف می‌کند. او در گفت‌وگو با «هم‌میهن» این اقدام را «نقض آشکار تعهدات بین‌المللی ایران در حوزه حقوق بشر و حقوق پناهندگان» می‌داند: «زنان در افغانستان تحت سلطه طالبان، از ابتدایی‌ترین حقوق انسانی خود محروم‌اند؛ از آزادی، تحصیل و کار گرفته تا دسترسی به خدمات درمانی. بدن و پوشش و حتی رفت‌وآمدشان تحت کنترل اجباری است. آن‌ها با خطر مداوم خشونت جنسی، فیزیکی و روانی، ازدواج اجباری، زندان، شکنجه و حتی مرگ روبه‌رو هستند.» به گفته او، برای بسیاری از زنانی که سال‌ها در ایران زندگی کرده یا حتی در این کشور به دنیا آمده‌اند، افغانستان نه وطن، که سرزمینی بیگانه و خصمانه است: «بسیاری از بازگردانده‌شدگان، ازجمله زنان باردار یا دارای نیازهای درمانی، پس از ورود به افغانستان، حتی به مراقبت‌های اولیه بهداشتی دسترسی ندارند. این یک بحران انسانی است.»
«مزدا مهرگان»، فعال حقوق زنان افغانستانی هم در گفت‌وگو با «هم‌میهن» این روند را نه یک اقدام سیاسی یا مهاجرتی، که یک فاجعه انسانی می‌داند: «این فقط یک اخراج نیست، بلکه تحویل زنِ بی‌پناه به چنگال طالبان است. عواقبش هر روز روشن‌تر می‌‌شود و ما هنوز فقط سطح این فاجعه را دیده‌ایم.» به گفته او، بسیاری از این زنان در ایران به دنیا آمده یا سال‌های زیادی از عمرشان را آنجا گذرانده‌اند.
اما هیچ‌گاه نه شهروند به حساب آمدند، نه در جامعه جایی یافتند. برچسب «اتباع بیگانه» آن‌ها را از حقوق انسانی، اجتماعی و حتی حقوق اولیه مانند آموزش و بهداشت محروم کرد؛ در عوض، سال‌ها کار کم‌درآمد، مالیات بدون مزایا و تحقیرهای سیستماتیک را تجربه کردند؛ تحقیرهایی که نه‌فقط از سوی نهادهای حکومتی، بلکه از جامعه هم بر آن‌ها روا شد.
هلن فرمان اما از گزارش‌های میدانی‌ای می‌گوید که نشان می‌دهد شماری از این زنان بلافاصله پس از ورود به افغانستان، بازرسی و تحقیر و با ازدواج اجباری، فقر شدید، بی‌خانمانی و نبود کار و شبکه حمایتی روبه‌رو شده‌اند. بعضی هم در مرز، عملاً رها شده‌اند: «زنان و کودکان بسیاری با بی‌توجهی کامل از خانواده‌هایشان جدا و به‌تنهایی ردمرز شدند. نزدیک به پنج هزار کودک افغانستانیِ تنها به افغانستان بازگردانده شده‌اند؛ این یعنی قرار دادن آن‌ها در بالاترین سطح آسیب‌پذیری.» «زهرا موسوی»، فعال زنان و فمینیست هم در گفت‌وگو با «هم‌میهن» از موارد متعددی سخن می‌گوید که زنان، درست در لحظه عبور از مرز، به خانواده‌هایی تحویل داده شده‌اند که آنان را در ازای زنده‌ماندن، به عقد طالبان درآورده‌اند.
به گفته این فعالان زنان، شواهد میدانی نشان می‌دهد طالبان حتی در مناطق مرزی، بعضی از زنان بازگردانده‌شده را برای ازدواج اجباری با نیروهای خود می‌ربایند. فشار اقتصادی هم خانواده‌ها را به فروش دختران یا کودکان‌شان وادار می‌کند. خشونت خانگی در شرایط بی‌پناهی و نبود قانون، تشدید می‌‌شود و آمار خودکشی و خودسوزی زنان بالا می‌رود. هلن فرمان می‌گوید، بازگرداندن زنان به افغانستان، نقض فاحش حقوق بشر و همدستی با نظام زن‌ستیز طالبان است: «دولت ایران باید فوراً اخراج اجباری زنان و کودکان را متوقف کند و به تعهدات بین‌المللی‌اش پایبند بماند. جامعه جهانی هم باید از عادی‌سازی روابط با طالبان دست بکشد و مکانیزم‌های جدی نظارتی برای جلوگیری از این بازگرداندن‌های مرگبار ایجاد کند.»
نهادهای حقوق بشری و نقاب‌های افتاده
«مزدا مهرگان»، فعال حوزه زنان افغانستانی یادآوری می‌کند که بسیاری از زنان افغانستانی‌تبار ساکن ایران، قربانی خشونت‌های خانگی بودند اما از ترس ردمرز شدن یا نگاه تبعیض‌آمیز جامعه، هرگز جرأت مراجعه به مراجع قانونی را نداشتند و بار سنگین زن‌بودن را در کنار بیگانگی و نادیده‌انگاشته‌شدن حمل کردند. مزدا از بی‌تفاوتی جامعه جهانی به‌شدت انتقاد می‌کند: «کمک‌های محدود در مرزها، بسته‌های غذایی یا وسایل بهداشتی، دردی را دوا نمی‌کند.» زهرا موسوی، فعال زنان افغانستانی هم می‌گوید که باید واژه «ازدواج» را برای آنچه رخ می‌دهد کنار گذاشت، آنچه در مرزها و روستاها در باره زنان اخراج‌شده می‌گذرد، بردگی جنسی است.
با وجود دامنه‌ فاجعه، موسوی می‌گوید که حتی در سطح افکار عمومی جهانی، هیچ موج مؤثری در همبستگی با زنان افغانستانی شکل نگرفته است: «افغانستان به فاجعه‌ای عادی‌شده، بدل شده. در سایه جنگ اوکراین، غزه و درگیری‌های دیگر، این جامعه به حاشیه رانده شده است.» او از این شکایت دارد که نه‌فقط حکومت‌ها، بلکه حتی جنبش‌های مردمی، فمینیستی و رهایی‌بخش در غرب هم حساسیت لازم به مسئله‌ زنان افغانستان را ندارند: «دولت‌ها یا حاکمیت‌ها و نظام‌های سلطه نئولیبرال فقط مصالح سیاسی خودشان را در نظر می‌گیرند.»
همبستگی در دل تاریکی
با وجود همه‌ این تاریکی‌ها، زهرا موسوی، فعال زنان و فمینیست افغانستانی به یک نقطه‌ امید باور دارد: مقاومت مردمی. به گفته او، زنانی که خود در خطر بوده‌اند، در مرزها به استقبال زنان اخراج‌شده رفته‌اند، کمیته‌های امداد تشکیل داده‌اند و دست‌تنها در برابر یک فاجعه‌ بی‌رحمانه ایستاده‌اند: «این مقاومت، سندی ا‌ست بر این‌که جنبش زنان افغانستان، هنوز زنده است. اگرچه از سوی همه نادیده گرفته شده، اما در سخت‌ترین شرایط، هنوز از پا ننشسته.»
مزدا مهرگان، دیگر فعال زنان افغانستانی هم می‌گوید، در داخل افغانستان اما تلاش‌ها برای حمایت از زنان بیشتر به شکل فردی و پنهانی است. با همه این‌ها، پیام اصلی مزد،ا نه به حاکمان ایران و نه به قدرت‌های جهانی، بلکه به مردم ایران است: «سکوت ما در برابر تبعیض، ما را شریک آن می‌کند. آن داروفروش که به مادر افغانستانی شیرخشک نمی‌فروشد، آن جوانی که به‌صورت پناهجو سیلی می‌زند، بخشی از فاجعه است. اگر روزی هیچ مهاجری باقی نماند، خشونتی که در ما نهادینه شده باقی می‌ماند.»
زهرا موسوی هم تأکید می‌کند که پناهجویان برای حاکمان ایران، همواره سپر بلا، دشمن داخلی یا ابزار انحراف افکار عمومی بوده‌اند. در نگاه او، تمام نقاب‌های حقوق بشری پس از قدرت‌گیری راست‌های افراطی در اروپا افتاده‌اند: «انسان صرفنظر از همه این سیاست‌های سکتاریستی هویتی و طبقاتی در مواجهه با فاجعه و بحران به یک اندازه آسیب‌پذیر است و هیچ تضمینی وجود ندارد که در نظام سلطه‌ای که ما فعلاً در آن زندگی می‌کنیم که نسل‌کشی، جنگ‌افروزی و خشونت عریان و سیستماتیک توجیه می‌شود، کسی جان به‌در ببرد از این ماشین مرگ.»
بازار


نظرات شما