ایران پرسمان - هم میهن /متن پیش رو در هم میهن منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست
شهره، یکی از زنانی است که 12 روز جنگ برای او با اضطرابها و عواقب متفاوتی گذشته است. او که ماه هفتم بارداری را تازه تمام کرده بود، درست در شب آخر و در کوران بمباران تهران دچار زایمان زودرس میشود.
فاطمه رجبی| «معدهدردهایم از روزهای اول جنگ شروع شد. من قبل از بارداری هم معدهدرد عصبی داشتم اما بعد از بارداری، تشدید شده بود و جنگ شد قوز بالای قوز. 32 هفته از بارداریام میگذشت، کاملاً سنگین بودم و اضطراب اینکه اگر اتفاقی بیفتد من با این بدن سنگین چه کار خواهم کرد، رهایم نمیکرد. بالاخره شب آخر، یعنی همان شبی که صبح خیلی زود خبر دادند آتشبس شده، اتفاقی که نباید بیفتد، افتاد. ساعت دو صبح درحالیکه تهران از شدت انفجار میلرزید و معدهدرد امانم را بریده بود، کیسهآبم پاره شد. فهمیدم چه اتفاقی افتاده. روی زمین زانو زدم و شروع کردم جیغکشیدن که حالا نه، مامان جان حالا نه!»
شهره، یکی از زنانی است که 12 روز جنگ برای او با اضطرابها و عواقب متفاوتی گذشته است. او که ماه هفتم بارداری را تازه تمام کرده بود، درست در شب آخر و در کوران بمباران تهران دچار زایمان زودرس میشود. آمار دقیقی درباره اینکه چندزن باردار دیگر تجربه او را داشتهاند یا حتی با پایان بارداری و سقط جنین مواجه شدهاند، وجود ندارد.
وزارت بهداشت میگوید که آمار زایمان زودرس، همچنین سقط جنین را ثبت میکند اما این آمارها به این سرعت یعنی بعد از گذشت دوماه بهشکل تجمیعی قابل استخراج نیستند، بنابراین نمیشود فهمید تعداد زنان مشابه شهره چندنفر است اما نشانههای دیگر و روایت متخصصان و زنان نشان میدهد که تعداد آنها اصلاً کم نبوده است. چندروز پیش هم سایت رویداد 24 بهنقل از معصومه حاتمی، روانشناس و مدیر موسسه بینالمللی «سیمین روان» نوشت که میزان مراجعه به مراکز درمان روانی دستکم 50 درصد بیشتر شده و یکی از عمده دلایل مراجعه زنان، موضوع سقط جنین بوده است.
شهره که نوزادش در 32 هفتگی با وزن 1500 گرم به دنیا آمده، میگوید که جنگ برای او هنوز تمام نشده است: «ساعت دو صبح درحالیکه داشتم به مادرم زنگ میزدم، کیسهآبم پاره شد. با صدای انفجار بیدار شده بودم. حالم خوب نبود. همسرم روی مبل داشت خبرها را نگاه میکرد. با خودم فکر کردم با این سروصدا حتماً مادرم بیدار است. بلند شدم. احساس بدی داشتم. معدهام بهشدت درد میکرد. انقباضهایی احساس میکردم. همینطور که تلفن دستم بود و به میز تکیه داده بودم، کیسهآبم پاره شد. وحشت کردم.
اتفاقی که از آن میترسیدم، افتاده بود. شروع کردم جیغکشیدن. یکسری حرفهای قدیمی درباره اینکه بچه 7ماهه زنده نمیماند، توی سرم تکرار میشد. درحالیکه بمباران ادامه داشت سوار ماشین شدیم. همه وجودم از مایه آمونیاک خیس بود و صورت و موهایم از اشک. وقتی به بیمارستان رسیدیم پزشکان بستریام کردند و گفتند که اگر بشود بچه را کمی دیگر در رحم مادر نگه داشت، بهتر است و احتمال زندهماندنش بیشتر میشود اما انگار نمیشد. 6 ساعت تمام درد کشیدم اما دلم نمیخواست معاینهام کنند تا مبادا متوجه شوند که بچه دارد میآید. حاضر بودم بقیه هفتههای باقیمانده را درد بکشم. اما بعد دیگر چیزی نفهمیدم. بچهام به دنیا آمد. میگفتند زنده نمیماند. ریهاش کامل تشکیل نشده بود. ناخن و مژه نداشت.»
شهره میگوید: «همسرم برایم تعریف میکند که در اتاق ریکاوری هم ناله میکردم و از بچه معذرت میخواستم که اینطور شده. ما و پزشکان تقریباً مطمئن بودیم که بچهام زنده نمیماند. حتی دکترم درباره نارسایی قلباش شک کرد و به من گفت که فکر نکن این بچه مانند بقیه بچهها میشود و اگر هم زنده بماند تا مدت زیادی باید مراقباش بود.
با خودم فکر میکردم اگر این بچه از دستم برود، اسم او را هم جزو شهدای جنگ مینویسند؟ کسی اصلاً میفهمد که این بچه چرا از دست رفت؟ کسی به زندگی این بچه کوچک که اصلاً دنیا را ندید، اهمیت میدهد؟ دخترم تازه دوهفته است که از بخش مراقبتهای ویژه مرخص شده. هنوز باید تماممدت حواسم به او باشد درحالیکه خودم فاصلهای با بستریشدن در بخش اعصاب و روان ندارم. اگر بگویم به من چه گذشت هیچکس نمیفهمد. شوهرم نمیفهمد. حتی مادرم هم نمیفهمد.»
دو ترس در یک بدن
شیرین نیرومند، متخصص زنان و زایمان به «هممیهن» میگوید که درباره سقط جنین باید با دقت بیشتری حرف زد اما آنچه مشاهده بالینی او تایید میکند، افزایش تعداد زایمانهای زودرس در 12 روز جنگ و مدتی بعد از آن است: «بههرحال ما به جهت تعداد بالای مادران بارداری که با آنها در ارتباط هستیم، همیشه تعدادی زایمان زودرس داریم اما میتوانم بگویم که با گذشت یکهفته از شروع جنگ و تا چندهفته بعد از آن، من بهشکل معناداری با تعداد بیشتر مادرانی مواجه بودم که زایمان زودرس داشتهاند.»
او ادامه میدهد: «این موضوع تا اندازه زیادی قابل انتظار است. اضطراب موجب ترشح بیشتر کورتیزول میشود و این هورمون میتواند زایمان زودرس بدهد بهویژه در مادرانی که از نظر بدنی، شرایط مستعدی برای زایمان زودرس دارند. موارد زیادی هم داشتم که نه خیلی اما یکی، دو هفته زودتر از آنچه فکرش را میکردیم، زایمان صورت گرفت و این موضوع در میانه جنگ، نگرانی زیادی برای والدین ایجاد کرد.
ضمن اینکه جنگ و تبعات آن باعث تشدید افسردگی بارداری و بعد از زایمان در بین خیلی از مراجعان من شد. موضوعی که واقعاً دستکم گرفته میشود اما میتواند زندگی یک زن را زیر و رو کند. تجربه من نشان میدهد، زنانی که مبتلا به افسردگی بارداری یا بعد از زایمان هستند بهشکل معناداری در مواقع بحرانی بهشدت آسیبپذیرتر میشوند؛ حالا این بحران میتواند جنگ باشد یا مشکلات سلامتی که برای خودشان یا جنین بهوجود میآید. بههرحال بارداری و زایمان یک توفان بزرگ در زندگی نزدیک به نیمی از آدمهای جامعه است، اما غیر از سلامت فیزیکی جنین و تا اندازهای مادر، به موضوع دیگری چندان اهمیت داده نمیشود.»
به گفته شیرین نیرومند، جنگ برای زنان غیرباردار هم تبعات مرتبط با بدنشان داشته است: «موضوع دیگری که من بهشکل معناداری مشاهده کردم، افزایش تعداد کسانی بود که با بههمخوردن چرخه عادتماهانه مواجه شده بودند؛ عارضهای که آن هم با اضطراب و ترس در زنان ارتباط ثابتشدهای دارد. البته این عارضه پایدار نیست و با کنترل شرایط زن، سیکل عادتماهانه دوباره منظم میشود اما این موضوع برای کسانی که تحت درمان مشکلات زنانهاند، میتواند سختتر باشد و عوارض ناخوشایند زیادی برایشان بهوجود بیاورد.»
یک دنیا گریه داری اما نمیشود
معصومه بعد از جنگ، زایمان کرده اما جنگ برای او بهعنوان زنی در ماههای آخر بارداری کاملاً متفاوت با اطرافیان سپری شده است: «درست یکهفته قبل از جنگ دکتر به من گفته بود که احتمال زایمان زودرس دارم اما نمیخواستیم آمپولی که ریه بچه را کامل میکند، تزریق کنیم چون دکتر میگفت که میتواند عوارضی داشته باشد. بنابراین گفت که بهتر است کمی صبر و استراحت مطلق داشته باشم و اگر دیدیم شرایط بدتر شد عمل سرکلاژ انجام بدهیم؛ یعنی دهانه رحم را بدوزیم تا مدت بیشتری به ماندن جنین در شکمام کمک کنیم. درست در همین زمان که من استراحت مطلق داشتم، جنگ شد.
خانواده من و همسرم هردو شهرستان هستند و دائم فشار میآوردند که تهران نمانیم، چون خانه ما نزدیک یکی از مراکز نظامی هم هست اما بهدلیل شرایط من نمیتوانستیم جابهجا شویم؛ از طرفی دیگر، پزشکم برای عمل سرکلاژ در دسترس نبود. تلفنی هم میگفت که در این شرایط هیچ جراحی این عمل را انجام نمیدهد و بهتر است به استراحت مطلق ادامه بدهم. استراحت مطلق یعنی فقط برای دستشویی اجازه داشتم از تخت بیرون بیایم و بهسرعت به تخت برگردم.
در اینمدت آنقدر اضطراب داشتم که دیابت بارداری گرفتم. خود این موضوع هم به رنجهایم اضافه کرد. بهویژه پنج روز آخر جنگ بارها به این فکر کردم که اگر موشکی، چیزی به خانه بخورد یا به نزدیکی خانه بخورد و من مجبور شوم جابهجا شوم نهتنها بچهام میمیرد بلکه در آن وضعیت چه کسی به فکر من خواهد بود؟ چه بلایی سر من و بچه که یکجورهایی به تخت دوخته شدهایم، میآید؟ آنقدر از نظر روحی آسیب دیدهام که از همانموقع دیگر نمیتوانم گریه کنم.
هقهق میکنم اما نمیتوانم گریه کنم. بچه که به دنیا آمد بهدلیل همین وضعیت نتوانستم شیر بدهم و داروهای ضدافسردگی قوی را شروع کردم، اما هنوز نمیتوانم گریه کنم. شاید بهنظرتان خیلی هم موضوع مهمی نباشد که یکنفر نتواند گریه کند اما خیلی سخت است، انگار همیشه در حال خفهشدن هستی، یکدنیا گریه داری، اما نمیشود.»
مراجعه مادران ترسیده
لیلا نظری، متخصص زنان و زایمان میگوید که علاوه بر زایمان زودرس، در طول جنگ 12 روزه زنان باردار زیادی دیده است که با عوارض ترس ازدستدادن بچهشان دستوپنجه نرم میکردند: «من مورد متفاوتی از جنینمردگی در طول جنگ ندیدم اما آنچه خیلی به چشمام آمد، مراجعه مادرانی بود که میگفتند، جنینشان دیگر تکان نمیخورد. مادرانی که با ترس و گریه میآمدند و میگفتند، چند ساعت است که جنین تکان نخورده. مادر وقتی استرس داشته باشد و فشارخوناش پایین بیاید، تحرکات جنین کم میشود یا ممکن است برای مدتی اصلاً تحرک نداشته باشد.
بعضی مادران هم بر اثر استرس، چیزی نمیخوردند و همین موضوع تحرک جنین را کم میکرد. از طرفی، فشار پایین با حالتی از وحشتزدگی همراه است. حالا شما فکر کنید مادری که فشارخوناش پایین است، دچار وحشت مردن جنیناش هم شده؛ چه حالی میتواند داشته باشد. ما در این موارد به مادران میگوییم که باید چیزهای شیرین بخورند و سرمتراپی را شروع میکنیم. به اطرافیان هم تاکید میکنیم که تا جایممکن، نسبت به آرامش روانی مادر، عدمتحریک، مدارای بیشتر و توجه به تغذیه و تحرک او حساس باشند.»
ما باید سرزنش میشدیم
مریم هنوز باردار است. 36 سال دارد. بعد از سهسال تلاش برای بارداری حالا هفته بیستوهشتم را میگذراند. او میگوید: «من از سهماه پیش نشانههای افسردگی بارداری را در خودم میدیدم، انگار کاملاً پشیمان شده بودم، درحالیکه تازه دوران سخت ویار تمام شده بود و همه وعده داده بودند که بعد از سهماه اول، تازه حال خوب بارداری شروع میشود. من از نظر روانی در حال بههمریختن بودم. احساس میکردم خلاف آنچه تصور میکردم اصلاً آمادگی مادرشدن ندارم. حتی نسبت به همسرم بدبین شده بودم و فکر میکردم با وجود زندگی زناشویی نهچندان خوبی که دارم، اصلاً چرا خواستم مادر بشوم؟ من این احساس را نمیتوانستم با کسی در میان بگذارم چون بهسختی و بعد از سهسال باردار شده بودم و چنین احساسی حتی برای خودم اصلاً قابل درک نبود.
فقط شبها گریه میکردم و در طول روز، انرژی انجام هیچکاری را نداشتم. وقتی جنگ شروع شد همهچیز خیلی بدتر شد و احساس پشیمانی برایم خیلی شدیدتر شد. با خودم میگفتم، کاملاً روشن و بدیهی بود که در شرایط امروز ایران نباید بچهدار میشدم، چرا چنین حماقتی کردم. ممکن است فکر کنید که اگر با بقیه حرف میزدم حالم بهتر میشد اما کاملاً برعکس بود؛ همهجا آدمها با شوخی و جدی در حال سرزنشکردن من بودند. حتی خواهر همسرم با خنده و با اشاره به شکمام گفت، تو هم وقت گیر آوردی! آدمها حتی در داروخانه به خودشان اجازه میدادند که تصمیمت برای بچهدار شدن را زیر سوال ببرند و بگویند، آدم عاقل در این شرایط بچهدار نمیشود.
چندبرابر این واکنش منفی را در شبکههای اجتماعی میدیدم. آدمهای کاملاً بیربط که هیچ شناختی از من و زندگیام ندارند، خیلی راحت به من میگفتند، خودخواه و احمق هستم که در این شرایط بچهدار شدهام. برای همین سعی میکردم اصلاً درباره احساسم با کسی حرف نزنم. این حرفها درحالی به من زده میشد که یکنفر داشت توی سر خودم فریاد میزد که نباید اینکار را میکردی. حالا تصور کنید که چه شرایطی داشتم. مخصوصاً اینکه هیچکدام از ما نمیدانستیم که جنگ کی تمام میشود و چقدر قرار است گسترده شود.
شبها خواب میدیدم که دارم در تنهایی زایمان میکنم. این کابوسها هنوز تمام نشده و من همچنان فکر میکنم که یعنی میشود این مدت باقیمانده از بارداریام تمام شود و بحران دیگری پیش نیاید؟ میدانید واقعاً خیلی احساس تنهایی میکردم و هنوز هم احساس تنهایی میکنم؛ چون حس میکنم کسی دقیقاً نمیفهمد چه روزگاری بر من و زنانی مثل من گذشته. هنوز هرکس درباره احتمال شروع دوباره جنگ حرف میزند، بدنم قفل میکند. اینکه میبینم آدمها با این موضوع شوخی میکنند، مرا به مرز جنون میرساند.»
هیچ آموزشی وجود ندارد
محبوبه فیضی، متخصص زنان و زایمان هم که در چند مجموعه دولتی، زنان را ویزیت میکند به «هممیهن» میگوید که هیچ آموزش عمومیای درباره یکی از مهمترین دورانهای زندگی زنان یعنی بارداری وجود ندارد؛ بهویژه برای اطرافیان که بتوانند به زنی که روزهای عجیبی را میگذراند، کمی کمک کنند: «مثلاً الان من به شما بگویم که زنان باردار تا چهاندازه از وحشت جنگ و تبعات آن آسیب دیدهاند، با خودتان میگویید که خب خیلی بد است اما چهکار میشود کرد؟ بله. اگر قرار باشد در همان 12 روز جنگ یا هر دوره بحرانی دیگری به این فکر کنیم که چهکار میشود کرد، راهحلهای کمی داریم اما اگر از قبل و بهطورکلی، آگاهی عمومی را درباره چالشهای زنان بالا برده باشیم خودبهخود در بحرانها اوضاع بهتر کنترل میشود.
درباره زنان باردار دو نوع برخورد قطبی وجود دارد. یکعده بهشدت همهچیز را برای زنان باردار ترسناک میکنند، انگار که بچه یکچیز معلقی است که هرلحظه ممکن است بیفتد و این احساس ترس و ناامنیِ بزرگنماییشده در مورد احتمال سقط جنین را به زن باردار منتقل میکنند؛ چیزی که همیشه در فرهنگ ما بوده. همین احساس ترس و اضطراب باعث میشود که این زن با عوارض بارداری بیشتری مواجه شود. من مادر جوانی داشتم که مثل ابر بهار اشک میریخت و میگفت؛ بچه من یا اوتیسم میگیرد یا بیشفعال میشود؛ چون من در جنگ خیلی اضطراب داشتم.
قطب دیگر ماجرا، بیتوجهی به نیازهای ویژه این دوران است که مهمترین آن، توجه به اضطراب و افسردگی بارداری است. زنانی که مبتلا به این مشکلات هستند و تعدادشان هم اصلاً کم نیست، در شرایط بحرانی در معرض آسیب بیشتری قرار میگیرند. درصورتیکه اگر بهموقع درد، رنج و افسردگیشان بهرسمیت شناخته میشد و در مسیر درمان قرار میگرفتند، در مواقع بحرانی هم کمتر آسیب میدیدند.»
فیضی ادامه میدهد: «آنقدر آموزش عمومی درباره مسائل مربوط به زنان کم است که درباره مسائل فیزیکی همیشه بهشکل اغراقشدهای زن از فعالیت منع میشود درنتیحه عضلات تحلیل میروند، دیابت و فشار خون بارداری پدید میآید و... ازآنطرف، درباره مسائل روحی چنان بیتوجه هستند که انگارنهانگار یک فعل و انفعال شدید هورمونی در بدن این زن درحال وقوع است و باید از همان ماههای ابتدایی برای مدیریت و عبور کمآسیب از این شرایط، کاری کرد. بلافاصله هم گفته میشود، هزارانسال است که زنان میزایند و این اداها تازه مُد شده است.
همین نگاه باعث میشود که در بحرانی مانند جنگ، زنان باردار در بهترین حالت صرفاً ازنظر فیزیکی مراقبت شوند و هیچکس به فکر حمایت روانی از آنها نیفتد. بسیاری از مراجعان من که حتی در هفتههای ابتدایی بارداری بودند، با وحشت از من میپرسیدند که آیا باتوجه به بروز جنگ، بهتر نیست بارداری را بهنحوی پایان بدهند یا میپرسیدند که اگر جنگ ادامه پیدا کند، بیمارستانها برای زایمان ما جا خواهند داشت؟ شما در ایران میمانید؟ شما قول میدهید که موقع زایمان با من باشید؟»
بازار ![]()